حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
و داستان آخر


یادش بخیر زمانی که تازه دانشگاه میرفتم عهد تیغ علی شاه یک وبلاگ خیلی باصفا داشتم. امروز نشستم آوردمش دوباره به آدرس خودش.

جالب است آدم گذشته خودش را بخواند.

آنروزها برایم خیلی جالب بود این آزادی وبلاگ نویسی. آنجا میشد از هر چیزی نوشت از پر و پاچه و رمان روشنفکری گرفته تا مهندسی و روغن کرچک.

وقتی آبروی خودت وسط است فرقی ندارد برود یا نرود. وقتی زندگی خودت وسط است راحت میتوانی برایش تصمیم بگیری که چه بکنی. وقتی هم که کسی تو را نمیشناسد آزادتری. آنجا آزادی ای داشت که هیچ کجای دیگر نداشت. نه پدر و مادرم آدرسش را میدانستند نه کسی دیگر

از خشتکم مشعشعات صادر میکردم و عجیب آنکه خیلی ها هم خوششان میامد.
خیلی از مفاهیمی که الان جز بدیهیات است از آنجا شروع شد مثلا همین "عمو مردک" به جای خاله زنک. یا لزوم گاز گرفتن باسن معشوقه. یک سری کاراکتر هم داشت آن وبلاگ، "اصغر چلچله نویسنده وبلاگ همجنسگرایی اندیشه" که یک راننده تریلی عارف مسلک و شکم گنده بود.

اینجا هم باحال بود. "مرتضی، ماهی شاعر" همینجا بود که ساخته شد. تونی ماشینم که بعدها تغییر مذهب داد اینها به نظر من چیزهایی بودند که زندگی روزمره را رنگ دیگری میکردند. تونی دیگر ماشین گنده بیمصرفی نبود که قفل در راننده اش هم خراب باشد و مجبور باشی همیشه از درب شاگرد سوار ماشین شوی. روح داشت و عاشق میشد. مرتضی ماهی بیمصرف کون گشادی نبود که توی تنگش خرچرخ بزند فقط، شعر میگفت آنهم شعر رومانتیک

به گمانم نوشتن بزرگترین لذتی است که نصیب بشر شده. معجزه ای است در این نوشتن.

من آزادی نوشتن را دوست دارم. شروع که میکنی دیگر فکر نمیکنی که چه کسی اینجا را میخواند. مهم همین است، لذت نوشتن، نه لذت خوانده شدن.


گاه گداری هم باید یک چیزهایی بسازی نکند جمهوری اسلامی یک عنایتی به خودت و خانواده ات بکند. میدانید! مرحوم پدرم نمرده، زنده است. گاهی که زنگ میزند میگوید من مرحوم پدرتم. با مادرم آفاق با هم زندگی میکنند و خواهرم که دلخوشی همه مان است. مرد بزرگی است. از معدود آدمهایست که میتوانی با او همان مدلی که فکر میکنی حرف بزنی و قرار نیست نقش فرزند خوب و مودب و آینده ساز را بازی کنی. هیچوقت هم برای ما نقشی بازی نکرد. برای همین همیشه میپرستیدم اش. نوشتن اینجا آزاد میکرد آدم را از قید و بند های روزمره احمقانه. یک بازی خوشایند شاید

این مدل نوشتن و زندگی هر چه که بود کار میکرد برای من. امروز آن یکی وبلاگ را میخواندم دیدم اولین نوشته اش دهم تیرماه هشتاد و یک است (جولای 2002) جالب است که ظاهرا پنج شش سال این مدل نوشتن دردسری ایجاد نکرده بود. آنهم آن مدل بی دین و مقدسات قبلی من که دین و خدا و پیغمبر و ولی فقیه سرش نمیشد. این یکی شسته رفته تر است. به هر صورت دختر بچه های شانزده هفده ساله فامیلمان هم این ها را میخوانند و نمیخواهم فردا بروند خودشان را بدهند دست شاگرد دوچرخه ساز محل که چه، پسر عمه شان آن سر دنیا از سر خوشی و مستی یک حرفی زده.

چند ماهی هست که زندگی خصوصی و وبلاگی من بد جوری قاطی شده و هر چه میکنم نمیتوانم جدایشان کنم. بد تر از این، این قضیه دارد زندگی خصوصی عزیزترین دوستان من را هم به هم میریزد . این روابط بدجوری گره خورده است و هر چه تلاش کردم درستش کنم نشد. من هنوز مانده ام آن سیستمی که چند سال داشت درست کار میکرد چطور چند ماهه از هم پاشید آنهم اینگونه. گمان نکنم کسی بتواند درستش کند دیگر.



روزی وبلاگ برایم آزادی میاورد امروز دیگر نمیاورد. میروم ببینم جایی دیگر میشود این آزادی را جست! خدا را چه دیدید شاید یک دختر قشنگ را هم راضی کردم که باسنش را گازی بگیرم و حالی بکنم

خدانگهدار
ضرب المثل

یک رفیق بلغاری داشتم که بهم میگفت که یک ضرب المثل قدیمیشون هست که میگه:

"هیچوقت سعی نکن بین دو نفر رو جوش بدی. چون اون وسط ممکنه از پس و پیش مورد عنایت قرار بگیری"


پینوشت:
بازم میگم اینا برای شماها جکه برای ما همه اش خاطره است
روشنفکر



روشنفکر کسی است که چیزی جذاب تر از سـکــس را یافته باشد

آلدوس هاکسلی (وبلاگنویس و شاعر انگلیسی 1894- 1963)
...



هنوز هم میگویم
بکارت نمیخواهم ازش
ولی وبلاگ نباید داشته باشد





(عکس تزئینی است)
Iranian.com


من کم کم دارم عاشق محیط ایرانیان دات کام میشوم. آنجا میتوانی هر کسی با هر عقیده ای را ببینی از شاه دوست تا طرفدار احمدی نژاد از کمونیست بد رقم تا مذهبی قشری. ملت با هم بحث میکنند و گاهی هم کمی تند میروند اما به نظرم تا کسی از آدم انتقاد نکند و انسان به کسی انتقاد نکند چیزی در آدم عوض نمیشود. و آدم چیزی یاد نمیگیرد

همانطور که میگویند "انتقاد مادر اختراع است"!!!

اینرا نوشتم که درود بفرستم به روح مرحوم جهانشاه جاوید که آن سایت را پایه گذاشت








پینوشت:
رفته بودم روی دنده غر که بنویسم این چه وضعیه! درهر وبلاگ ایرانی را که باز میکنی نوشته "وای خانمی چه موش نوشتی" یا "وای آقاگل چه لطیف" میخواستم بپرسم ببینم به نظر شما کلا وبلاگهای فارسی کمی همجنسخواه نشده اند؟. که یادم آمد ما ایرانیها کلا از نظر احساسات لطیفیم. مردها هم همدیگر را میبوسیدند یادتان هست!

خدایی خیلی این محیط وبلاگی مان چای شیرینی است به گمانم به این علت است که نود درصدمان افسرده ایم بیست درصد الکی خوش آن پنج درصد بقیه هم بین الکی خوش و افسرده مانده ایم که کدامیم

منبع عکس:
Rankin
کریسمس

حلول یوم الله کریسمس را به تمام دوستان و آشنایان و بخصوص آنها که مثل حقیر بیصبرانه دنبال باز پس گرفتن مالیاتشان از دولت هستند را تبریک میگویم

دوست دارم در این لحظه چیزی بگویم که دل تمام عزیزانی که در این مملکت بی صاحب زندگی میکنند را شاد کنم: Tax Return

:)

توضیحات:
اینجا اگر درآمدت از خط فقط پایینتر باشد آخر سال مالیاتی که داده ای را پس میدهند که نمیری. با تقریب خیلی خوبی تمام ایرانی ها اینجا خودشان را زیر خط فقط نشان میدهند به دولت حتی اگر بنز سوار شوند!
شعر روز...


در راستای یافتن حقیقت زندگی میخواستم ببینم این شعر معروف رو کدام شاعر بزرگ سروده:
"زندگی سمبه تیزی است به مـاتــحت بشر"

برای همین برداشتم توی گوگل زدم "زندگی ، تیز، ماتـحـت"

اولین نتیجه جستجو این بود:
"جمعیت اسلامی پاکستان"





پینوشت:
عکس کاملا تزئینی است

Labels:

یلدا
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


پینوشت:
بچه ها را دعوت کردیم
زدیم و رقصیدیم
من هم حافظم را اوردم و خاکش را تکاندم و فال گرفتیم
یادش بخیر، پدر و مادرم، حافظ خیلی دوست داشتند
...

+
...
حرفم را پس میگیرم،
شوهر خواهر وبلاگستان فارسی حسین درخشان نیست
بلاگرولینگ است !



پینوشت:
ما آخر نفهمیدیم این بلاگرولینگ چطوری پینگ میشود اینروزها
حیوان خانگی
دیروز همخانه ام میگفت: این ماهیت روزها همینطور ثابت میایسته و بر و بر مارو نگاه میکنه. خیال کرده ما ماهیشیم!!!!


صبح هم گفت: این ماهیه یکم توی تنگش شنا کرد بهش غذا دادم. باید بفهمه که توی این خونه اگر کار نکنه از غذا خبری نیست!!!
...
گور پدر آمریکا...

عمر انسان چقدر ارزش دارد؟
قرار است از زندگی کردن لذت ببریم؟
یا قرار است زندگی کنیم شاید روزی لذت ببریم؟







پینوشت:
اول بگویم که خیلی چیزها در آمریکا هست که مرا شیفته میکند. منظورم پر و پاچه دخترانش نیست یا الکلی که از درمانگاه تهیه نشده و نیازی به آبمیوه تکدانه ندارد. منظورم بیشتر اصولی است که این کشور بر اساسش بنا شده. من هنوز مانده ام که چطور مردمی امل و مذهبی میتوانند چنین قانون اساسی ای بیافرینند. آنهم دویست سال پیش.

اما!!!!

چند وقت پیش دوستم که اینجا کارش تمام شده بود بر خلاف خواست خودش مجبور شد برگردد ایران. شاید باسواد ترین کسی بود که من دیده بودم. شاگرد اول شریف. دکترا. با هوش. این مملکت نتوانست نگه اش دارد
یادتان است که داستان دو دختری را اینجا نوشتم که برایشان به دروغ فال قهوه میگرفتم؟ و در فالشان خانه و شوهر و دودکش میدیدم برایشان و ذوق میکردند؟ امروز از علی شنیدم یکی شان را اخراج کرده اند. بنده خدا در اطریش دانشجوی دکترا بود رها کرد و آمد اینجا به امید اینکه رویای آمریکایی اش اینجا تحقق یابد.
دوستان من از هندی و چینی و اروپایی یکی یکی بر میگردند کشورهایشان تا با احترام زندگی کنند
همخانه ام، که سالها در کانادا زندگی کرده هر روز دم گوشم ناله میکند که توی کانادا حتی یک بار هم حس نکرده خارجی است
همکار هندی ام میگوید همسرش نمیخواهد بیاید آمریکا چون میداند اینجا به خاطر رنگ پوستش و لهجه اش تحقیرش میکنند

شوخی نداریم که
این ممکلت مشکل دارد

بی تعارف
وقتی رئیس جمهورش جرج بوش است
وقتی دلارش به پایین ترین ارزش خود رسیده
وقتی کشتار در عراق برایشان حکم دفاع از خاکشان را دارد
وقتی دانه دانه مردم زیر بار وام ورشکسته میشوند و مسکن فلج شده
وقتی میلیاردها دلار کسری بودجه هست
وقتی به بهانه مبارزه با تروریزم ساده ترین حقوق انسانی را میگیرند
وقتی دارند مهاجران را به زور بیرون میاندازند نکند نژاد متعفن شان با مکزیکی ها در هم بیامیزد و بچه هایشان مجبور شوند اسپانیایی یاد بگیرند

آنموقع هست که باید به خودت بگویی جایی از کار می لنگد



من حتی یک دوست هم ندارم که مثل خودم آمده باشد در این خاک. تقریبا همه دوستانم شهروند این مملکت اند و حقوقی دارند که من ندارم. ساده ترین چیزش این است که هر شش ماه یک بار از اف بی آی بهشان زنگ نمیزنند که بپرسند الان پروژه شان چیست و چه میکنند. میدانستید تا همین چند ماه پیش دانشجویان ایرانی باید مالیات بیشتری به دولت میدادند؟ یک نوع حق توحش مدرن بود. نمیدانم چه شد ولی بعدها بخشیدندش بهمان شاید دلشان سوخته بود. من حتی یک مورد یاد ندارم که پلیس یا کسی حقی به خاطر ایرانی بودنم از من ضایع کرده باشد. ولی وای به وقتی که کارتان به دولت بیافتد هزار بار باید بروی و بیایی تا جوابت را بدهند بررسی مدارکت هشت ماه طول میکشد و اگر هم کارت به گرفتن سوء پیشینه از اف بی آی برسد که دیگر خدا میداند که کی میدهند نتیجه ات را. و باید تا فیحا خالدون زندگی ات را بیرون بکشند مبادا کسی در کابینه احمدی نژاد داشته باشی.


گاهی از خودم میپرسم من چه میکنم اینجا

من دوست دارم سفر کنم، دنیا را ببینم. میتوانم بروم یک شرکت خارج از آمریکا شروع کنم کار کردن و به واسطه اش زندگی های مردم را ببینیم. اینجا که هستم حتی اجازه ندارم بروم کشور خودم را ببینم (یعنی اجازه که دارم ولی میگویند اگر رفتی دیگر برنگرد!) حتی میتوانم بروم کانادا زندگی کنم یا استرالیا. میگویند ایرانیان کانادا از ایرانیان آمریکا تحصیل کرده تر اند، شاید باشعورتر هم باشند چه میدانم، ما که ایرانی گاو اینجا کم ندیدیم. دلم میخواهد باسن دختری را که میخواهم راحت گاز بگیرم بی آنکه نگران فردا باشم که کجا هستم.

من میخواهم آزاد زندگی کنم. همین. نمیخواهم وقتی چهل سالم شد یک پاسپورت آمریکایی بدهند دستم بگویند بیا اینهم همان چیزی که عمرت را به امیدش تلف کردی، حالا برو هر گهی خواستی بخور.

Labels:

سلام مورچه

اگر روزی ایمان بیاورم،
بی شک به خاطر شگفتی این مورچه هاست





پینوشت:
میدانستید؟
وزن مورچه های جهان از آدم های جهان بیشتر است
میدانستید؟ مورچه ها دامپروری میکنند و از شته ها شیر میدوشند و شته ها برایشان موسیقی مینوازند و میرقصند
مورچه ها سیستم تهویه مطبوع میسازند در خانه شان، کولر و بخاری و اینطور چیزها
میدانستید، مورچه های نر قدر زن ها را میدانند تا آن حد که هدفشان از آفرینش ازدواج است و بعد از رسیدن به مورچه ملکه میمیرند
مورچه های آفریقا سیستم جهت یابی شان خورشیدیست که تا بحال ناشناخته مانده بوده
همینطور مورچه های آفریقایی از همان سیستم ناوبری استفاده میکنند که موشکهای کروز اولیه استفاده میکردند (بهش میگویند پترن مچینگ!!!)
مورچه ها باغبانی هم میکنند و
از لاروهایشان به عنوان چسب مایع استفاده میکنند و لارو بدبخت را میچلانند تا از تارش برگها را به هم بچسبانند
روی تن مورچه ها یکی از پیشرفته ترین آنتی بیوتیک ها وجود دارد که بومیان استرالیا از آن برای جلوگیری از چرک کردن زخم استفاده میکردند
اصلا میدانستید؟ مورچه ها همدیگر را میبوسند

پینوشت دوم:
بیخود نیست که فروغ میگفت "به مورچه سلامی دوباره خواهم داد"

پینوشت سوم:
اگر میخواهید برای چند روزی با دنیای مورچه ها مست شوید و از تحیر بمیرید توصیه میکنم این فیلم را ببینید. در توضیحش همین بس که "منم مردم!"

از اینجا دانلودش کنید همه قسمتها را پسوردش هست think

part6 part5 part4 part3 part2 part1

لطفا اگر دانلود کردید فیلم را در اختیار دیگران هم قرار دهید. به قول دوستی زکات فیلم دزدیده شده نشر آن است

پینوشت چهارم:
خداوند در سوره نمل (مورچه) آیه ۱۸ می فرماید:
"تا چون به دره مورچه ها رسیدند، مورچه ای گفت: ای مورچه ها به لانه هایتان وارد شوید‌، مبادا سلیمان و لشگرش پایمالتان کنند و خود آگاه نباشند."
از این آیه نه تنها به رموز ارتباطات بین مورچه ها پی میبریم و میفهمیم که ما قبل از کانال دیسکاوری هم با مورچه ها و سیستمشان آشنا بودیم. همان موقع هایی که جعفر طیار رموز پرواز را کشف میکرد قبل از برادران رایت

پینوشت پنجم:
از رفتار مورچه ها در مسئله های ریاضی و الگوریتم های بهینه سازی و مسیر یابی استفاده میشود

Labels: