حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
خوشبینی...
همیشه دلم میخواست خوشبین باشم
هیچوقت هم موفق نبودم
جز از این ببعد


پینوشت:
از این ببعد من دیگه در این وبلاگ آه و ناله نمیکنم
به جهنم
اصلا زندگی یعنی زن و شراب و اینا
توی این زندگی آه و ناله جایی نداره

پینوشت دوم:
کم کم دیگه دارم جمع میکنم که تا چهار روز دیگه برم نیویورک
یه جورایی تنها دلخوشی اینروزام همینه
که تنهایی دارم میرم نیویورک

پینوشت سوم:
تونی رو امروز 240 مایل روندم و خسته و دیوانه برگشتم خونه

پینوشت چهارم:
یه دانشجوی ایرانی اومده دانشگاه ما، من دارم میبرمش اینور اونور که به اینجا عادت کنه
امشب بردمش بانک حساب باز کرد بعدم رفتیم فروشگاه حیوانها ماهی دیدیم

پینوشت پنجم:
این رفیق ما از اروپا برگشته هر چه کردم این بکارتش را با زنی فاحشه در پراگ باز کند و هر چه از زیبایی هایی سکس برایش گفتم افاقه نکرد که نکرد. ویرجین ویرجین آمده

پینوشت ششم:
من عمرن دیگه از ناراحتی هام اینجا بنویسم. این ابوی ما ما را کچل کرد از بس نگران شد

پینوشت هفتم:
برای مادرم یک پتو پست کردم که پوشیدنیست
زیپ هم حتی دارد
مادرم سرمایی است آخر