حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
پوشش ما و پوشش آنها





من با خودم عهد کرده ام در این وبلاگ کلمه ای سیاسی ننویسم، نه حتی اگر با مردمان سرزمینم چنین کنند
دیگر دارم میاموزم که بعضی سوالها جواب ندارند، حتی اگر هر روز با خودت تکرارش کنی












پینوشت:
گاه گاهی برخی نامه ای میفرستند و میگویند که مطالب مربوط به "فرق ما و آنها" را دوست داشته اند، این نوشته در همین رابطه است

اری ماتسویی یک طراح لباس ژاپنی است، او که تحصیلاتش را در آمریکا گذرانده به کمک نرم افزار کاملا ریاضاتی متمتیکا و با فرمولهایی ریاضی مدلهایی بدیع را خلق میکند که روح زندگی دارند (این نرم افزار یک نرم افزار خیلی معروف ریاضی است که قبلا هم درباره اش نوشته ام)

طرحهای او که از در ریاضیات از طرحهای موریس اشر تا کوزه کلاین و در مدل از لباس شب تا لباس عروسی را شامل میشود امروزه بسیاری را به نمایشگاههای لباس او میکشاند

فرق ما و آنها را دیگر خودتان پیدا کنید، به قول ناصر الدین شاه، ما که بیسمارک نداشته ایم، "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید".

منابع: + +


Labels:

روزبه
یاد روزبه بخیر، نمیدانم که چند نفر از اینکه وبلاگ اقتصادی اش را پاک کرد و رفت ناراحت شدند ولی مطمئنم که خیلی ها مثل من برایش ایمیل میفرستادند و سوال اقتصادی احمقانه میپرسیدند و او هم بنده خدا جواب میداد. بخصوص که اینروزها هم هر کسی از خشتکش تئوری در میاورد

روزی که وبلاگش را پاک کرد با خودم فکر کردم حتما با خودش گفته "گور پدر همه تان، بمانید در همین خریتی که دست و پا میزنید. ما که رفتیم"

بهر صورت درد پول در آوردن است یا غم بیخردی ماها خیلی وقت است که دیگر نمینویسد، قرار بود در مینسوتا خراب شویم سرش که فرصت نشد :D
داستان سوال امام علی (ع) و مالیات و سایر قضایا



"میدانید مردم!،
ما همه خدا ناباوریم،
شما به من بگویید چرا آن بینهایت خداهایی، مثل خدایان یونانی، را که میشد پرستید
را نمیپرستید تا من به شما بگویم که چرا تنها یک خدا جلوتر رفته ام"
- استفن رابرتز





پینوشت:


از آنجا که فک و فامیل ما امر کرده اند که "چرا خبری ازت نیست" ما گفتیم بیاییم و یکم بنویسیم، باشد که از ارث محروم نگردیم


1- من یه روش روی اینترنت پیدا کردم برا کلاه گذاشتن سر اداره مالیات اینجا، والا الان یه بحثی که توی آمریکا هست اینه که مردم دارن برای راه های "قانونی!!!" فرار از مالیات حق اختراع میگیرن. و دولت شاکیه از قضیه ولی همه راهها قانوینیه و کسی نیمتونه جلوشو بگیره، والا از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ما یکی از اینها را روی اینترنت پیدا کردیم و مو به مو اجرا کردیم و مالیاتمان از نزدیک به دو هزار دلار شد تنها پنج دلار، و از آنجا که مالیات را در طی سال پرداخته بودیم، برایمان نزدیک هزار و نهصد دلار چک فرستادند و ما زدیم به زخم زندگی. میخواستم روشش را برایتان اینجا بنویسم بعد گفتم اگر مشکلی پیش بیاید برای مالیاتتان من آن دنیا نمیتونم جواب خدا رو بدم و ما کارنامه اعمالمان همینطوری چرکین هست به اندازه کافی. ولی اگر سرچ کنید در گوگل احتمالا هزاران راه پیدا میکنید

2- آقا ما یک غلطی کردیم از روی اینترنت این کتاب "فریب خداوند" God Delusion را خریدیم، با این فرض که شبیه کتاب ترمودینامیک است و میفهمیم و شبها در رختخواب زمانی را به مطالعه اختصاص میدهیم و حالی میکنیم. نگو کتاب داستانی فلسفی است یعنی جدا از اینکه انگلیسی اش آدم را به عر عر میاندازد باید در عین حال فکر هم بکنی که این دومی سخت ملال آور است از زور خواب

3- صحبت از کتاب کردیم، باید از نویسنده اش هم یادی کنیم، ریچارد داوکینز استاد دانشگاه اکسفورد است در باب بیولوژی تکاملی، در حقیقت اگر رهبر معنوی ما اریک کارتمن نبود من بیشک این مرد را مرشد خودم قرار دادم ولی چه میشود کرد که کارتمن عمیقتر و کار درست تر است در فلسفه، اگر خاطرتان باشد یک بحثی از امام علی (ع) در کتابهای دینی ما بود که امام علی (ع) به فردی میگوید که اگر ما اشتباه کرده باشیم و خدایی نباشد ضرری نکرده ایم اما اگر شما اشتباه کرده باشید و خدایی باشد در قعر جهنم خواهید سوخت
در حقیقت این سوالی است که یک دختر خنگول آمریکایی هم در آمریکا از دکتر داوکینز میپرسد،
میپرسد که اگر خدایی باشد چه؟
و داکینز چنین جواب میدهد (ویدیو)
احتمالا دوستانی که در ایرانند نمیتوانند ویدیو را ببینند خلاصه اش این است که هر کسی میتواند اشتباه کند همانطور که ما درباره خدایان پیش از این اشتباه میکرده ایم درباره زئوس و خدایان افریقایی و بتها، من خیلی جواب داوکینز را پسندیدم اما جوابی که بیش از آن لذتبخش است جواب این پسره گی هست (ویدیو)، که هر چند خیلی اوا ولی خیلی قشنگ توضیح میده و من خوشم آمد از اطلاعاتش

4- دوستانم یکی یکی دارند برای دکترا میروند، این هفته بهروز همان رفیق نیمه منگولم که یک بچه هم دارد، دارد برای دکترا میرود جایی دیگر و من مانده ام و نمیخواهم دکترا بگیرم، همخوانه ام (که از او الدنگ تر در عالم نیست) نیویورک کار پیدا کرده، و من مانده ام، گاهی میترسم نکند دارم اشتباه میکنم!

5- نذر کرده ام اگر امسال درست برنامه ها پیش برود آلمانی یاد بگیرم (همه میدانند که من با آن فرانسوی های گشاد پرمدعا مشکل دارم، اگر فرانسه مهد عشق و تنبل بازی باشد بیشک آلمان را باید مهد فلسفه و دانش شمرد)

تمام

Labels:

شش خصوصیت مردمان موفق

[مطلب نیمه علمی]

دکتر لیزا سیگل روانشناس مشاور دو سریال تلویزیونی Apprentice و Survivor است در حقیقت او کسی است که تعین میکند که یک شرکت کننده در مسابقات فوق آیا صلاحیت روحی برای رقابت با سایرین را در چنین مسابقه ای داراست یا خیر. در همین سمت و در طی همین کار بود که او به شش خصوصیت مشترک همه شرکت کنندگان موفق پی برد





شش مشخصه روحی که وی برای مردمان موفق لازم میداند به قرار زیر است

1- خوشبینی به آینده، مردمان خوشبین شکستها را نابود کننده نمیدانند بلکه در مقابل آنقدر تلاش میکنند تا موفق شوند

2- خلاقیت، مردمان موفق خلاقند و همواره به دنبال راه حلهای متفاوتند


3- میدان را خالی نکردن و بازگشتن به حالت عادی بعد از شکستها Resilience ، مردمان موفق سریعتر درس میگیرند و از زمین برمیخیزند

4- مدیریت بر خویشتن، مردمان موفق بر خود سخت میگیرند تا طعم شیرین موفقیت را بچشند

5- مردمان موفق به احساسات دیگران احترام میگذارند

6- اجتماعی و مردمدارند، مردمان موفق اجتماعی اند با مردم دوستند حتی با رقبایشان و همین آنها را برجسته میکند







پینوشت:
والا متن بالا را من در مجله انجمن مدیران آمریکا AMA در کتابخانه دیدم متاسفانه لینکش را پیدا نکردم ولی اگر کسی متن انگلیسی اش را میخواهد من میتوانم ایمیل کنم برایش

آپدیت متن اش روی ASME در اینجا موجود است منتها باید عضویت داشته باشید در سایتش

Labels:

تیر اندازی ویرجینیا تک

تا بحال کم دیدم انسانهای بزرگ بگریند








پینوشت:
توی ویرجینیا تک تیر اندازی شده کسی وارد شده و سی نفر را کشته
دو تا از همکلاسهای سابق استاد من که در حال حاضر استاد آنجا بودند زخمی شده اند
از اخبار تلویزیون آمده اند آزمایشگاه ما که با استاد ما مصاحبه کنند
استادم اشک میریزد
من به این مرد مدیونم
تا بحال کم دیده ام انسانهای بزرگ گریه کنند


کاش از ایرانیها کسی آنجا نبوده باشد، تیر اندازی در دانشکده علومشان و خوابگاه بوده تا آنجا که من فهمیدم
سفر (ادامه دارد)

این نوشته ترتیب خاصی ندارد

ما رسیدیم بعد از آن تصادف ناجور، صحیح و سالم، و پر از امید


آستین مرا یاد اصفهان انداخت، عین اصفهان از وسط شهر یک رود رد میشود که اگر گاهی از خانه خسته شدی بروی کنارش برای خودت راه بروی

همخانه ام کار پیدا کرده، در یک شرکت بورس در نیویورک، دیگر لازم نیست اگر نیویورک رفتم پول هتل بدهم، یکراست خراب میشوم سرش

سن آنتونیو هم زیبا بود، کلاسیک، یادش بخیر چند باری پدر ما، ما را برد سوییس، خیابانهای سن آنتونیو کمی شبیه آنجا بود

من از همه افرادی که آمدند ما را در تعمیر رادیاتور کمک کردند تشکر میکنم، امیدوارم من زیادی پز ماشین کرایه ای ام را بهشان نداده باشم

بهروز ما ماشین نیمه داغان را مثل روز اولش تعمیر کرد، عمله است دیگر، من هم دیوانه شدم از بس در این لوازم ماشین فروشی ها دنبال آچار پروانه رادیات گشتم

یک روز در آستین من تنها رفتم کل شهر را دیدم، خیلی خوشم آمد از آستین، بی شک اگر بین نیویورک و آستین بخواهم انتخاب کنم آستین را انتخاب میکنم

اینجا ظاهرا فیلتر شده کسی میداند من باید چه کنم تا از اینجا رفع فیلتر شود؟





Labels:

سفر نامه سیاه خسرو
تصادف کردیم، من سالمم، بچه هم سالمه

از وبلاگنویسهای معتبر آستین (تگزاس) که علاقه مند به ملاقات و تعمیر و تعویض رادیاتور هستند به شدت دعوت میشود آخر هفته را با جمع ما باشند!!!

پینوشت:
بهروز زنگ زد گفت اگه تو نیای اینا اینجا رو میکنن فیلیپین
من هم که اصلا پایه ام برای سفر، گفتم میام
خلاصه من و بهروز و دوست دختر فیلیپینی بهروز و مادر فیلیپینیش و بچه شون کریس یا همون خشایار (من این اسمو گذاشتم روش و همه هم الان دارن استفاده میکنن) راه افتادیم سمت سن آنتونیو برای عشق و حال
توی آستین (آستین مرکز تگزاس هست)، ماشین لیز خورد و عین خود فیلما زدیم به ته ماشین جلویی که یه فورد ماستنگ نو بود، اونم زد به جلویی، بعدیم زد به جلویی
خلاصه افتضاحی شد
یعنی اصلش این شد که ترمز ای بی اس ماشین ما توی بارون عمل نکرد
من جلو نشسته بودم
دیدم بهروز پاشو گذاشت روی ترمز
ماشین لیز خورد
من فقط شنیدم که بهروز گفت " سیاه! زدیم!"
و اون واکنش زنجیره ای رخ داد و گند زد به همه چی

اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آقا من با تاکسی رفتم از فرودگاه یه ماشین گرفتم، خدا
میخوام باهاش برم خواستگاری خدایی از بس خوبه
بیچاره دوست دختر بهروز ماشینش داغون شد
خلاصه ما در دو روز آینده در خدمت دوستان در شهر رئیس جمهور پرور آستین خواهیم بود
با یه ماشین باحال
احتمالا اگر یکی رو دیدین که با یه دوج نو یه بچه فیلیپینی رو سر پا گرفته سر خیابون تا کارشو بکنه، اون منم

یه چیز دیگه هم باید بگم، آقا من کلا نژاد زرد نمیتونم تحمل کنم این ننه این رفیق ما نه تنها فیلیپینیه بلکه به علت پیرزن بودن کله ما رو خورد از بس به فیلیپینی غر زد، خودشم نمیدونم چرا عین این فاحشه فیلیپینیا درست کرده

ولی خوبه من از آستین خوشم میاد، شهر قشنگیه

دو روز آینده لذت بخش خواهد بود

Labels:

ماهی دلتندگی به نام مرتضی

مرتضای ما امروز مرد، همخانه ام میگفت صبح بی جان در تونگ اش پیدایش کرده، نه اینکه ماهی ضعیفی بوده باشد نه
همه میدانند که بتا فایتر ها از قویترین ماهی ها هستند
ولی مرتضی ماهی معمولی نبود، دلش همیشه دنبال آزادی بود و همیشه میخواست زندگی را بیرون از تنگ اش هم تجربه کند
یک سال و نیم زندگی اش صبح امروز تمام شد
میخواستم آزادش کنم، طاقت نیاورد، اینقدر در آرزوی آزادی بیتابی کرد که پیش از آنکه آزادی اش را ببیند رفت
بر خلاف همخانه ام من همیشه بیشتر برایش غذا میریختم، میگویند اینها اگر زیاد غذا بخورند میمیرند
من میگفتم بگذار در شادی بمیرد تا در دلتندگی
اینروزها من غذایی برایش نریخته بودم، کاش بهش میگفتم که همین یکی دوروزه آزاد میشود
طاقت نیاورد، مرتضی امروز مرد

از مرتضی هفت تا عکس مانده و چند قطعه شعری که ترجمه کرده بود
کاش طاقت میاورد، کاش اینهمه بیتابی نمیکرد
امروز با خودم میگفتم
کاش میشد ببینمش و بپرسم زندگی بیرون تونگ کوچک اش چگونه است
مرتضی امروز مرد

Labels:

فرق ما و آنها
اوایل که آمده بودم خیلی دقت میکردم ببینم آمریکایی ها چه دارند که ما نداریم، اینروزها زیاد نگاه نمیکنم، حوصله اش را ندارم دیگر اما هنوز هم گاهی برخی چیزها توجه ام را جلب میکند

والا من اینروزها فقط دو کلاس دارم که یکی اش مال دانشگاه است، و با دانشکده مهندسی، دیگری یک کلاس مدیریت است که برایش هفتصد دلار پول داده ام و آخرش قرار است مدرک بدهند بهم و هفت جلسه هم بیشتر نیست!!! (برای من اصفهانی، جلسه ای صد دلار خیلی است، هر چند فکر کنم از هر کجای دیگری هم که بودم باز هم گران بود)

حالا بگذریم حرفم چیز دیگری است

کلاس اولم که با دانشکده مهندسی است و درس خیلی باحالی هم دارد، دوازده نفره است از این دوازده نفر تنها یک نفر آمریکایی است

کلاس دوم که یک کلاس مدیریت است به نوعی، سی و یک نفره است از کل اینها تنها دو نفر غیر آمریکایی اند (من و یک پسره که اهل هند است)

هر دو کلاس آدم کار درست زیاد دارد، اما آدمهای این دو کلاس خیلی با هم فرق دارند

همین حرف این چند روزه ام فقط همین بود،




پینوشت دوم:
من برایم مهم است که شهردار بورلی هیلز ایرانی است (برای من ایرانی کسی است که فارسی بلد است)، مهم است که ما بدانیم با روشی غیر از ماشین فروشی هم میتوان در این مملکت اعتبار کسب کرد، اشتباه نکنید، من برایم هیچ مهم نیست که آیا آندره آغاسی ایرانی است یا نه، یا فلان مدل ایرانی است یا نه، به نظرم کسی که برای جامعه ایرانی کاری نمیکند، همان بهتر که ایرانی هم نباشد

این را هم ببینید، جشن نوروز است در شهرداری سانفرانسیسکو

پینوشت سوم:
پارسال که رفتیم سیزده بدر هر عمله ای آمد با بنزش بهمان پز داد (ما تا لامبورگینی هم پارسال در جمع ایرانیها دیدیم) امسال کلا نرفتم حوصله اش نبود، من خوشم میاید از بنز و لامبورگینی، ولی دلم میخواهد کسی صاحبش باشد که برایش تلاش کرده باشد، کلاه گذاشتن سر یک عده آمریکایی از هر مادر به خطایی بر میاید، هنری نمیخواهد


پینوشت چهارم:
نمیدانم کسی میفهمد حرفم را؟ شاید من کمی حساس شده ام نسبت به بعضی چیزها

Labels: