حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
دلتان برای چه تنگ میشود؟...
امشب بعد از مدتها دلم برای خیلی چیزها تنگ شد

بهمن یک فیلم از من و خودش توی فیلمهاش پیدا کرده بود
گذاشته روی اینترنت که من ببینم
من و بهمن چند سال با هم همخانه و دوست بودیم
تعداد کمی فیلم از زندگیمان موجود است که همه به نوعی کمدی اند و مایه آبروریزی، تعدادی را من نگه داشته ام که اگر روزی وکیلی وزیری چیزی شد یک گرو کشی اساسی بکنم و یک حق السکوت اساسی بگیرم

توی فیلم کامپیوتر من هست (اسمش بود مینولتا و الان دست خواهرم هست، کلی در زمان خودش پیشرفته بود یادش بخیر)
کامپیوتر بهمن هست با اون پرینتر سوزنی پر صدایش که خدا میداند چند تا از همسایه ها به خاطر سر و صدای نصف شب اش به جد و آباد من و بهمن فوحش داده اند تا حالا
آن موزیک مزخرف بریتنی اسپیرز هست که نصف شب گوش میدادیم (حدود پنج صبح)، کلی یاد گذشته خودم افتادم، یک جای فیلم ولو شده ام وسط خانه و دارم مجله میخوانم، یک جا هم کف زمین دارم با خط کش ور میروم به یک ورقه، اتاق بهمن هم طبق معمول منفجر شده، منم هال را به گند کشیده ام مثل همیشه

دلم برای آنروزها تنگ شد، برای همخانه ام، برای خانه مان، همان مینولتا کامپیوترم، و حتی برای خودم

تا حالا دلتان برای خودتان تنگ شده؟ من امشب آنطور شدم

Labels: