حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
ایندیاناپولیس ... گزارش سفر



این گزارش سفر من است به ایندیانا پولیس
هر چند نتایج سفر خیلی مثبت نیست اما خوب است که اینجا داستانش نوشته شود که هم شما و خانواده ام بدانید من چه کرده ام و هم خودم











پینوشت:

پنجشنبه نیم ساعت زودتر از کلاس میایم بیرون، ساعت یک ربع به چهار، همه وسایلم را گذاشته ام داخل تونی که آماده باشد (تونی ماشینم است که یک ایسوزوی رودیو مدل 97 است که پنجره سمت راستش خراب شده ولی خوب و سر به راه است)، چمدان و کت و شلوار را که گذاشته ام داخل کاور که توی هواپیما دستم بگیرم

چهار و ربع میرسم فرودگاه
توی راه با خودم فکر میکنم که من چقدر این تونی را دوست دارم، درسته که همیشه میگه که بذارمش کلاس کاراته و من پولم نمیرسه ولی خیلی دوستش دارم، و هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی ماشینی مثل تونی داشته باشم

هواپیما یک هواپیمای کوچک جت است، در هر ردیف فقط سه تا صندلی دارد، دو تا سمت راست و یکی چپ، مال من همان صندلی تکی سمت چپ است

توی راه مدارکی را که پرینت کرده ام سعی میکنم حفظ کنم، اسم مدیر عامل و معاون و سر طراح و مدیر مهندسی و اینا، به اضافه اعداد مربوط به فروش و سود سال گذشته، به اضافه آرمانها و اهداف شرکت، اینجایش مرا یاد آرمانهای کاندیدهای مجلس شورای اسلامی میاندازد، اخلاقمداری، تساوی در محل کار، کیفیت و از این مزخرفات،

یک جزوه کامل برایم فرستاده اند در باب Sexual Harassment آنرا هم ورق میزنم، این جزوه ها همه جا یک شکلند،
خلاصه اش این است که اگر در محیط کار به کسی تجاوز کنید بهتان تجاوز میکنیم یادتان نرود

فرودگاه شیکاگو را هیچوقت خوشم نیامده، هر چند دیدن شهرش کم کم دارد به آرزو تبدیل میشود برایم، چهار بار از شیکاگو رد شده ام اما یک بار هم ندیده ام شهر را، هواپیما که نزدیک شهر میشود تازه میفهمی چقدر گنده است این شهر، اما اوهر (فرودگاهش) گه ترین فرودگاهی است که به عمرم دیده ام، اولا که شبیه شنبه بازار است داخلش ثانیا احمقانه ترین و بی تربیت ترین Security را دارد، من تابحال نشده بروم اوهر (در این چهار دفعه) و وضیعت امنیت روی نارنجی نباشد (و این یعنی اگر شما ایرانی باشید تا فیها خالدونتان را میگردند)

بگذریم
از شیکاگو تا ایندیانا پولیس 45 دقیقه هوایی راه هست و سه چهار ساعت زمینی
ساعت 1 میرسم آنجا
و یک ماشین داج کرایه میکنم و یک ساعت میرانم تا برسم به هتل

با اون ماشینه که رانندگی میکردم دلم برای تونی گرفت
تونی خیلی قدیمی تر و ارزانتر و ساده تر از این است، اما دوست داشتنی تر است و خودمانی تر

اتاق هتل قشنگ و راحت است، ساعت سه میخوابم و شش و نیم پا میشم

دوش میگیرم و ریشم را میزنم و لباس میپوشم


اخیرا فهمیده ام که بهترین گره کراوات برای کار گره شلبی است، (هر چند تنها گره ای است که کراوات را پشت و رو میگذارید و گره میزنید) اما خیلی متقارن می ایستد و یادتان نرود که وسطش را دیمپل بدهید تا درست بایستد و عین الله باقرزاده ای نایستد (آن کنار عکس نحوه دیمپل دادن به کراوات است)

یک سری سوال مزخرف مینویسم روی کاغذ که ا ز اینها بپرسم

هتلش اینترنت دارد ایمیلم را چک میکنم، استادم ایمیل زده که کجایی کارت دارم، توی دلم میگم گور باباش، کامپیوتر رو میبندم و میذارم توی کیفم

راننده میاد

میریم کارخانه

من دهنم باز میماند از این تکنولوژی،

میرویم بخش مهندسی اش

باز من کف میکنم

میرویم ناهار
یک سیاهپوستی تا میبیند منم سیاهم میاید مینشیند کنارم
حسابدار شرکت است
کمی حرف میزنیم
آخر که میرود میگوید
من و تو یک چیز مشترک داریم، هر دو از یک چیز نگرانیم آنهم دولتنمان است

میروم مینشینم
اولین کسی که با من مصاحبه میکند
یک مهندس پیر است
همسن پدر بزرگم است شاید هم پیرتر
میگوید رئیس تیم هند است
سی و پنچ سال است در این شرکت است
از مکانیکی شروع کرده
و الان دفتر هند را میچرخاند
آمریکایی است
من از آمریکایی ها خوشم میاید انسانهای خوبی اند
ازم میپرسد ما برای هند و چین و برزیل هم استخدام میکنیم
میگویم برای اروپا چی
جوابش اینست: نه
میگوید اگر چهار ماه قرار باشد بروی هند یا چین چطور؟
میگم مشکلی ندارم
میگه خانواده؟
میگم من تنهام
میگه خوبه

دومی یک مهندس میانسال انگلیسی است
با همان لهجه تخمی انگلیسی و رفتار حرامزاده ای خاص انگلیسی ها
بر خلاف اولی خیلی جاکش است (ببخشید ولی واقعا بود)
مرا یاد معلمهای پیر رمانهای چارلز دیکنز میاندازد
سوال که میکند، با آن چشمهای آبی مرده نگاهت میکند
بی آنکه پلک بزند
با خودت فکر میکنی رنگ چشمهایش به چه شباهت دارد؟ ان دماغ؟
توی چشمهایش دقیقا میخوانی که دارد بهت میگوید
اگه بخوای کلک بزنی دهنت رو سرویس میکنم
تو هم که زندگی ات بر اساس کلک بنا شده
اول نگاهت را میدزدی
بعد با خودت میگویی اینطوری که نمیشود
سعی میکنی نگاهش کنی همان مدل خودش
تیز توی چشمهایش
با خودت میگی
یا من نگاهم را میدزدم و تا آخر عمر مثل موش با تحقیر زندگی میکنم و هر روز یادم میاید که یک روز به یک اینگلیسی روسپی زاده دروغهای روزمره ام را نگفته ام یا تو نگاهت را میدزدی و من باز اجازه پیدا میکنم دروغهای روزانه ام را به خوردت دهم

دعا میکنی کاش حرفی را که میخواهی با چشمانت بزنی را بگیرد
سعی میکنی با نگاهت بهش بفهمانی که:
خیال کردی چون یه عمری ملت ما رو چاپیدین میتونی منو هم از چاخان کردن منصرف کنی، با اون لهجه مسخره، فکر کردی چون هر چه جاسوس توی مملکت ما داشتین کردین نماینده مجلس میتونی نذاری من امروز از پدر سوختگی ذاتیم استفاده کنم، تو همون بهتر بری تو استرالیا کانگرو بخوری، کون گشاد زبون نفهم

نمیدونم پیامم رو گرفت یا نه ولی بعد از او شروع کرد کمی با احترام و لبخند حرف زدن
گفت 17 ساله مهندس این شرکته و از انگلیس آوردنش آمریکا چون مهندس خوبی بوده و الان بزرگترین گروه شرکت زیر دست اونه 47 سالشه و سعی میکنه که از کارش لذت ببره

بگذریم

آخرین نفر یک دختری بود از بخش منابع انسانی شرکت، اومد یه سری حرف زد در مورد شرکت و اینکه چقدر شرکتشون نازبلاست
کامپیوترش رو هم آورد و یک سری اسلاید از گذشته شرکت بهم نشون داد
از شورت اولین مدیر شرکت که در موزه شون نگه داری میکنن تا شورت آخرین مدیر شرکت که هنوز پاشه!
من داشتم فکر میکردم این دختره چرا اینقدر گنده است
حتی با اینکه مدل لباسش دقیقا همون مدلی بود که من همیشه فکر میکنم سکسیه، سیاه و قرمز، جوراب شلواری سیاه و چکمه سیاه و دامن سیاه و بلوز قرمز
با اون وزنش بیشتر شبیه یه فیل قرمز شده بود تا یه دختر سکسی
داشتم با خودم میگفتم که
شرکتی که دختر به این چاقی رو بکنه مسئول منابع انسانی نباید شرکت خوبی باشه

(توجه دارید که من داشتم خودم رو دلداری میدادم که اگه اینا جوابم کردن از قبل آماده باشم و با خودم بگم بهر صورت شرکت خوبی نبود)

مصاحبه ها تمام شد و راننده آورد مرا هتل

من همون داج ناز گلی را که کرایه کرده بودم برداشتم و وسایلم رو توش ریختم و برگشتم

توی راه از داخل ایندیاناپولیس رانندگی کردم که یکم شهر را ببینم
شهر سبز و خوبی است، معماری اش طعم خودش را دارد، زیباست به نسبت
هواپیما تاخیر داشت خیلی و خیلی اذیت شدم، بعضی ها بچه همراهشان بود دلم برای بچه ها سوخت

ساعت 11 رسیدم فرودگاه شهر خودمان
تونی را برداشتم و آمدم، دوازده هم خانه بودم

الانم که دارم این رو مینویسم
با دوستم توی کالیفرنیا حرف زدم
میگفت داره میره بویینگ به ملت درس میده
میگفت نرو ایندیانا بیا کالیفرنیا
منم گفتم باشه میام!!!

اینها اگر مرا رد کنند زیاد مهم نیست
من هنوز امید دارم

امید به عشق، به زندگی، به شرکتهای بدون فیل قرمز، و به لباس سکسی قرمز و سیاه

Labels: