حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
فال
دلا چو غنچه شکایت زکار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد


این تکه وسط فال حافظ بود، من کلی جالب بود برایم وسط این اوضاع قاراش میش، باید یه فکری به حال زندگیم بکنم اینطوری نمیشه


پینوشت:
کم کم دارم دیوانه میشم وخرافاتی، دیروز داشتم میگفتم اگر کار خوب پیدا کنم حقوق ماه اولم رو میفرستم برای مادرم بده به این خانومهایی که اطرافش احتیاج دارن،

پینوشت دوم:
احتمالا خونمون پر سبزی خشک بشه بعدش!!! (دبدین که به بعضی ها که کمکی میکنی برای اینکه عزتشون دست نخوره میگی یه چیزی برات درست کنن، این مادر ما یادش بخیر عاشق سبزی خشک بود!!!) ما همیشه خونمون تا خرخره توش سبزی خشک بود (اونم اغلب توی قوطی شیر خشک) ها ها آخر شبی ما هم نوستالوژی گرفته ایم ها،

پینوشت سوم:
همچنان اوضاع ریدمان است، اگر این مشکلات حل بشه باز هم میام و از لذات دنیوی براتون مینویسم


Labels: