|
ونیس بیچ در سانتا مونیکا
|
سالها پیش مردم شرق آمریکا خبر از سرزمینی در غرب شنیدند
که در خاکش طلا یافت میشد
اما وقتی به آن سمت کوچ کردند
خاکی با ارزش تر از طلا یافتند
پینوشت:من از سفر برگشتم، بی نهایت خوش گذشت، بسیاری از دوستان مقیم آن دیار را دیدم که لطف کردند و آمدند و یا ما را به منزلشان دعوت کردند.
سعی میکنم در چند نوشته از کالیفرنیا بگویم، خاک آزادی و ثروت،
سرزمین ایرانیان خوب و بد
گوگل و یاهو و چلوکباب شمشیری
آفتاب گرم و زمینهای گران
من سفر را دوست دارم، دلم میخواهد اگر روزی از اینجا انداختند ام بیرون و گفتند برگرد پیش آن خاتمی سرتاپا تزویر ات، با خودم بگویم من اینجا را دیدم، میخواهم دلم نسوزد
قبل از همه هم باید از
صاحب خشکشویی اتو بخار تشکر کنم و برای خشکشویی شان هم آرزوی طول عمر کنم که لطف کردند و به قول
لوا پول دادند که ما برویم و دور دنیا را بگردیم وگرنه خودمان کجا میتوانستیم از این بریز و بپاش ها کنیم
سفرنامه:
صبح اول سفر برای من استرس زا ترین زمان است، بیدار شدن به موقع، راندن تا فرودگاه، رد شدن از هزار بازرسی (به علت ملیت)
اما وقتی که روی نیمکت قبل از گیت ورودی هواپیما لم میدهم و ولو میشود آرام میشوم،
پرواز همیشه لذت بخش است. با هر هواپیمایی که میخواهد باشد، دیدن ابر و آسمان آرام میکند آدم را، زندگی از آن بالا چیز دلچسبتری مینماید
اینبار بلیط را با اکسپرس جت گرفته بودم به دویست دلار، خوبی اش آنست که مستقیم تا فرودگاه آنتریو میرود (حدودا 40 مایل با لس آنجلس فاصله دارد) هواپیما رادیو ماهواره ای داشت و صبحانه هم یک چیزی میداند، بماند که رفتنه هم رادیو کار نکرد و هم صبحانه به نیمه مردم نرسیده تمام شد (من از آنجا که جلو نشسته بودم بهم رسید) مهماندار یک پسر گی بود که داشت یک زن مهماندار دیگر را آموزش میداد و آخر سر از دوست پسرش برایش داشت میگفت. نزدیک های لس آنجلس که رسیدیم از روی کوهها که رد میشدیم برگشته به من میگه: این کوهها راکی هست؟ میخواستم بگم ظاهرا تو مهمانداری ها. در هر صورت اگر راکی بود که عین همان رشته کوههای زاگرس خودمان است اصلا من اخیرا فهمیده ام که آمریکا کپی ایران خودمان است. نیویورک شبیه تهران است (با همان بوی ادرار که در همه جای شهر میاید) شهر آستین شبیه اصفهان هست با آن رود اش و کوچه پس کوچه های سانفرانسیسکو هم شبیه شیراز است. هر دو ممکلت هم دو تا دولت مذهبی دارند یکی از یکی احمق تر و بی خاصیت تر
بگذریم، فرودگاه آنتریو فرودگاه خوبی است کوچک و خوش ساخت، آنجا یک ماشین خیلی تمیز برداشتم شانس آوردم که تویوتا کرولا نو و زیبا داشتند چون معمولا اینها فقط ماشین آمریکایی مثل داج کرایه میدهند که خرج بنزینش سر به آسمان میگذارد. خلاصه یک توبوتا کرولا برای یک هفته کرایه کردیم، من GPS این رفیقم را هم با هزار منت کرایه کرده بودم که خیلی به کار آمد یعنی به نظرم در خیابانهای لس انجلس جی پی اس از پی اچ دی هم واجب تر است
|
روی تریلی این برادر سیاه ما هم نوشته: با بوش مجامعت کنید!!! آزادی بیان است دیگر
|
از آنتریو تا کلرمانت یک ربع راه است، کلرمانت شاید بهتربن مردم جنوب کالیفرنیا را دارد و در ویکی پدیا آن را شهر درختها و تحصیل کرده ها مینامند.
از کلرمانت تا سانتا مونیکا هم بیش از یک ساعت رانندگی است، خدا پدر این تویوتای ناز بلای مارا بیامرزد، روزهای اول موتورش غرش میکرد روز آخر صدای موتور گازی میداد و چراغ هشدار تعمیراتش هم روشن شده بود از بس که ازش کار کشیده بودیم. سانتا مونیکا بیشک زیباترین ساحلی است که من دیده ام، همینطور ونیز بیچ پر است از مردمان دیوانه و عجیب!!!
|
احمدی نژاد و شهبانو فرح در قلب وست وود در لس آنجلس
|
از سانتا مونیکا هم که تا وست وود محله ایرانیها باز راندیم و عصرانه را به سبک ایرانی دل و جگر و زبان و باقالی پلو با ماهیچه خوردیم. من به گل نشستم وقتی کتابفروشی ایرانی دیدم، مطمئنم روزگارشان بیشک باید از روزگار کتابفروشان انقلاب بهتر باشد کتابهای بی خاصیت و گران را به زور درپاچه ایرانیان کم سواد میکنند تا دکورهای چوبی منازلشان را تزئین کند
ترافیک دور لوس آنجلس آدم را پیر میکند. رادیو اش هم خوب نیست باید بین پانصد تا رادیوی مکزیکی بگردی مگر آنکه یک رادیو به درد بخور پیدا کنی، من دنبال کانال ایرانی هم گشتم ولی یافت نشد
|
یکی از بچه جانور های موجود در پارک |
روز دوم با دوستان در اورنج کانتی گذشت، به لطف دوستی که بلیط هشتاد دلاری را به ما مجانی داده بود ما آنروز را با این جک و جونورهای والت دیزنی گذراندیم، نمیدانم من پیر شده ام یا چه! والا من شدیدا در پارک برادر دیزنی احساس کم حوصلگی میکردم. از شما چه پنهان داشتم آنجا فکر میکردم که اگر من این پارک را میساختم الان میکی موس داشت آن وسط استریپ تیز میکرد و زیر بیست و یک سال هم ممنوع بود در پارک عوض گوشفیل فروشی هم میخانه میزدم آن وسط، یک چیزی شبیه سودوم و گومورای انجیل، چه حیف که میکی ماوس آن وسط داشت تنها شکلک در میاورد، با این همه زمین چه فسق و فجورهایی که نمیشد کرد
کنار دیزنی لند یک پارک دیگر است به نام California Adventures که بازی هایش کمی بزرگانه تر است، نه انکه کسی استریپ کند ولی چیزهای جالب هم دراش پیدا میشود. آنها که من را میشناسند میدانند که من از این قطارهای وحشی و ترنهایی که بیضه و لوضه آدم را یکی میکنند چندان خوشم نمیاید ولی در این سفر کمی خودم را مجبور کردم که امتحان کنم اینها را و بد هم نبود. راستش آنجا یک بازی ترسناک دارد به نام گرگ و میش Twilight که رسما ما را دلباخته کرد میبرندت در یک آسانسور تاریک و برایت داستان ترسناک از مرگ تعریف میکنند و بعد در آسانسور را میبندند و بهت میگویند اگر چیزی خواستی جیغ بزن ولی کسی به فریادت نمیرسد!!!. در که بسته میشد از همان بالا رها میشوی پایین. طوری که کوله پشتی ای که دست من بود را احساس میکردم که دارد توی هوا بال بال میزند. خلاصه اگر حواستان نباشد همان کاری را با خودتان میکنید که اینها یک عمر با مملکتمان کردند
روز دوم هم به دیزنی لند و دوباره ترافیک گذشت. روزهای بعد از دیدار با مردمان مشهور وبلاگستان (از جمله
خواهر لوا) گذشت که فردا برایتان میگویم از او
تشکر: عکسها را از دوستی گرفته ام، باید اینجا به خاطر محبت اش از او تشکر کنم
Labels: سفرنامه