حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
سفرنامه کالیفرنیا، قسمت سوم، لواحید!!!
صبح روز سوم ماشین را پر از چیپس و بیسکوییت کردیم و راه افتادیم سمت شمال در حقیقت سه راه برای رسیدن به سن فرانسیسکو از طریق لس آنجلس وجود دارد بزرگراه یکم، که زیباترین و هوس آلوده ترین جاده جهان است، بزرگراه صد و یکم که زیباست اما نه به آن رویایی بزرگراه یکم، و بزرگراه پنجم که عین بزرگراه تهران قم است، خشک و خسته کننده . رفتنه از بزرگراه پنجم زیاد خسته کننده نبود اما از برگشتنش بعدا برایتان میگویم. به هر صورت ما صبح ساعت هفت پاشدیم و همه چیز را ریختیم در ماشین و راه افتادیم در بزرگراه پنجم. قرار بود که لوا و همسرش وحید را برای نهار در ساکرامنتو ببینیم. من تمام طول سفر داشتم به این فکر میکردم که من و لوا بیشک سر حقوق زنان و مردان دعوایمان میشود. خلاصه با کلی ترس و لرز راه افتادیم سمت ساکرامنتو. یادم رفت بگویم به سبب نوشیدن مقدار زیادی گیتورید بنده هر نیم ساعت یک بار نیاز مبرمی به ملاقات هیات دولت در بین راه پیدا میکردم. خلاصه به بهانه بنزین هر پنجاه مایل می ایستادیم و من دو دولار بنزین میزدم و اندازه بیست دلار میرفتم دستشویی.

خلاصه نزدیکهای دو بعد از ظهر بود که ما بعد از زیارت یک به یک توالت های بین راه رسیدیم به ساکرامنتو، حالا ما که با کلی اعتماد به نفس آمده بودیم تا آنجا با این امید که در شهر آرنولد که مرکز ایالت است هدیه ای برای لوا و وحید میتوانیم پیدا کنیم و بخریم . رسما ماندیم که چه کنیم خلاصه با کلی زحمت یک شوکولات و یک شراب برایشان خریدیم و تازه کلی هم خجالت کشیدیم وقتی که فهمیدیم که شوکولات چهار دلار بیشتر نیست ولی خدایی گرانترین شرابی را که دستمان رسید خریدیم حالا من نمیدانم که لوا و وحید چقدر پشت سر ما چیز گفتند ولی مهم اینست که ما به فکر این دوتا جوون عاشق بودیم!!!

داشتم میگفتم من آماده کرده بودم خودم را برای یک مهمانی خشک و احمقانه و از آنجا که به همسفرها قول داده بودم که به هیچ قیمتی با کسی مشاجره نکنم با خودم گفتم از آن مهمانی هاست که باید خفه خون بگیرم و دم نزنم

امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


لوا شاید برای خیلی ها شبیه وبلاگش باشد ولی برای من خیلی با آنچه تصور میکردم فرق داشت زنی خونگرم و مهربان، شوهرش وحید پسر باصفایی است که در عرض چند دقیقه میتوانی احساس کنی که مدتها توی دبیرستان و دانشگاه رفیقت بوده. از همان اول که وارد میشوی بزن و برقص شروع میشود تا شب. به قول دوستی: تاریخ وبلاگ نویسی شمال کالیفرنیا به دو دوره تقسیم میشود، پیش از لوا و پس از لوا. خانه شان خانه زیبایی بود که به زیبایی آراسته بودند. بالکون باصفایی هم داشت. خانم زند زحمت کشیده بود چند مدل غذای ایرانی پخته بود که برای من که مدتها بود غذای خانگی نخورده بودم فرصت خوبی بود. یک چیزی شبیه عدس پلو هم درست کرده بود که خیلی اصرار داشت که عدس پلو نیست اما بی اندازه خوشمزه بود. دلمه و میرزاقاسمی هم بود با دوغ و سالاد و اینها. من آدم شکمویی هستم و اگر من بگویم غذایی خوب بوده یعنی واقعا عالی بوده. من باید پیشنهاد کنم که منزل لواحید را هم به مناظر دیدنی کالیفرنیای شمالی اضافه کنند. اگر گذارتان به شمال کالیفرنیا افتاد خانه آنها را از دست ندهید و مدل چتربازی خراب شوید سرشان. آخر شب هم یادآوری کنید که ببرندتان تور ساکرامنتو و قهوه هم مهمانتان کنند. حالا شاید مجبور شدید یک پنج دلار هم پول پارکینگ بدهید ولی بقیه خرجها گردن این دوتا جوان معصوم است. فراموش نکنید که تعارف معارف را بگذارید کنار. تریپ چتربازی



وحید همسر لوا آدم جالبی است بی اندازه صریح است و عقایدش تند تر از لواست. مثل من راستی است و جالب اینجاست که این زن و شوهر با اینهمه عقیده مخالف چه اندازه به عقاید یکدیگر احترام میگذارند. من برایشان خیلی احترام قایل شدم چون بر خلاف خیلی ها برای زندگی شان هدف دارند و برای هدفشان تلاش میکنند. سرزنده اند تا انجا که لوا میخواست خودش را در رودخانه غرق کند تا وحید نجاتش دهد. بگذریم که لوا ساعت دوازده همه را با لگد ریخت بیرون و ما جمع کردیم و راه افتادیم به سمت سانفرانسیسکو اما من هیچوقت این زوج را فراموش نخواهم کرد (به علاوه برادر لوا که عقلش از هر دو اینها بیشتر میرسد و من در آتیه اش پول زیادی میبینم) کمی هم از مذهب حرف زدیم و من خوشم آمد از عقایدشان. هر دو یعنی وحید به عنوان آدمی مذهبی تر و لوا سکولار تر آدم های خیلی آزاد اندیشی بودند

شب را با آندو در قسمت قدیمی ساکرامنتو گذراندیم و دوازده هم ما را با تیپ پا فرستادند سمت سانفرانسیسکو. و ما در خواب و بیداری روی پل گلدن گیت رانندگی کردیم تا هتلی کنار خلیج سانفرانسیسکو که از پنجره اش میشد خلیج را دید


بقیه اش را در قسمت بعد مینویسم

Labels: