حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
تاثیرگذارها





امروز داشتم برمیگشتم شهر خودمان
باران آمده بود و همه جا سبز شده عین کلاردشت
آسمان زیبا شده بود
ابرها، آدم را دلباخته میکرد















پینوشت:
دوست و رفیق قدیمی آرمان و همینطور لوا گفته اند که من بیایم بنویسم از که در این دنیا تاثیر گرفته ام

این لیست من است از آنهایی که تاثیر گرفته ام در حقیقت آنهایی که بیش از همه تاثیر گرفته ام. هیچکدامش شوخی نیست و جدی جدی است

اول از همه، امام خمینی:
امام خمینی بیش از هر کسی بر زندگی من و خانواده ام تاثیر گذاشته. مادرم را بی هیچ دلیلی از دانشگاه اخراج کردند، بعد از هشت سال، روزی گفتند برگرد و توبه کن.
عموهایم را بی آنکه مجرم باشند جریمه کردند.
کتابهایمان را سوزاندیم مبادا بفهمند چیزی میدانیم.
پدر بهترین رفیق دوران بچگی ام را کشتند.
پدرم مدتها با چریکهای اخراجی و شاگرد اولهای دانشگاه کشاورزی میکرد مگر بتواند در دورانی که خرد به نوع دخول در مستراح بستگی داشت خانواده اش را بگرداند.
امام خمینی بی آنکه خود بداند تاثیر گذارترین مرد زندگی من شد، تا آنجا که در زندگی ام بی اختیار بجای آنکه به وکیل بودن مادرم بنازم به سیاسی بودنش بالیده ام. همین شد که همواره همه دوستان مذهبی و طرفدار امامم را رنجانده ام چون نمیتوانم قبول کنم که هیچ کسی که پیرو این مرد باشد آزاد بیاندیشد. (راستی مصاحبه خاتمی را با رادیو فردا دیده اید؟ من هنوز حسرت آن یک رایی که به او دادم را میخورم)


آقای صاحب خشکشویی اتو بخار و همسرش:
آنها بودند که به من یاد دادند دنبال آرزوهایم بروم حتی اگر بر خلاف خواستشان باشد.
آقای اتوبخاری بود که اولین بار از زن برایم گفت و از ظرافتش.
هر چند که خودش میداند که بعدها شاگرد از استاد سر شد.
من هنوز نمیدانم که چقدر تاثیر او در زندگی ام مثبت بود و چقدر منفی، میدانید، خیلی از چیزهای که او به من آموخت اشتباه بود. به ما میگفت اگر روزی بین آبرو و حق تان میبایست یکی را انتخاب کنید. از حقتان برای آبرو چشم بپوشید.
مدتها گذشت تا بفهمم این غلط است. شوخی نمیکنم. اگر روزی فرزندی داشته باشم بهش یاد میدهم اگر کسی حق اش را خورد، حق را که میگیرد هیچ، ماتحت طرف را هم بگذارد.
دنیا سختگیر تر از آن است که بچه هایمان را خوب و خوشرو بار بیاوریم،
مادرم هم به اندازه همین آقای اتو بخاری تاثیر مثبت و منفی دارد و به او مدیونم، هر چند اینروزها میگوید مبادا با دختر آمریکایی ای چیزی دوست بشی و وقتی که میپرسم چرا میگوید چون حرف اش را نمیفهمی، نمیدانم از کجا فکر میکند که حرف دختر ایرانی فهمیدنی تر است و در زندگی ماندگار تر است. من هم همیشه میگویم باشه ولی هم آنها میدانند و هم من میدانم که اعتباری هم نیست.
من هنوز یادم نرفته که نمیگذاشتند بستنی بخورم. اما از طرفی هم روزهایی را یادم است که روی تخت بیمارستان بودم و داشتم میمردم از این مرض "هنخ شوئن لاین" یا روزی که این زن و شوهر مرا آوردند به خانواده شان و آینده ام را عوض کردند از آن چیزی که باید میبود

استادم در آمریکا:
او بزرگترین فردی است که من در زندگی ام دیده ام. هر چند بعضی وقتها توی دلم بهش گفته ام حرامزاده ولی بیشک بیش از هر کسی (و البته بعد از خانواده اتو بخاری) به او مدیونم. هیچ کس نمیداند که تونی (ماشینم) را او به من داد
بیش از هر کسی من از او آموخته ام. به سوادم چیزی اضافه نشده هر چند ولی به شعورم شاید

نویسنده های دیوانه ای مثل صادق هدایت و صادق چوبک و کافکا و سهراب سپهری و دیوید سالینجر:
از نوجوانی تا یکی دو سال اول دانشگاه دلبسته شان بودم. کتاب مصطفی فرزانه درباره صادق هدایت را از بس خوانده بودم و علامت گذاشته بودم پاره پوره شده بود. فکر میکردم قهرمان بیگانه آلبر کامو خداست. داستان موز ماهی دیوید سالینجر برایم شاهکار بود. چیزی جز کلاسیک گوش نمیکردم. اینروزها خنده ام میگیرد از آن دورانم. اما به هر صورت اینها تاثیرشان از هر نویسنده دیگری بر من بیشتر بوده. هر چند اینروزها آهنگ "دختر" سندی را از هر آهنگی اجتماعی تر میدانم (راستی این مردمی را دیدید که در وبلاگشان از گاهی آهنگهای روشنفکری معرفی میکنند؟ من مانده ام این خواننده ها را از کجایشان میاورند و این آهنگهای نامفهوم کجایش ممکن است دلربا باشد)

یک دوستم:
دوستی روزی به من گفت در این دنیا هیج کس تعهدی به کسی ندارد.
نه دختری که دلبسته توست تعهدی داده که فردا با کسی نیارمد.
نه بهترین دوستت تعهدی دارد که منفعت تو را بر منفعت خودش ترجیح بدهد
اما با این حال بخواب که "فردا بیشک روز بهتریه" .
از آنروز به بعد این جمله آخر او زندگی من را عوض کرده. میدانید همیشه همین یک جمله به من امید میدهد
برای شما شاید مسخره باشد این یک جمله ولی برای من حکم قران را دارد



من از کس خاصی دعوت نمیکنم چون خیلی ها دیده ام دوست ندارند از اینجور بازی ها ولی برادر اتوبخاری اگر خواست بنویسد که ما بر دیده منت مینهیم هرچند میدانیم که ما خودمان در زندگی اش چه تاثیر ها که نگذاشته ایم