با اریک رفته بودیم ناهار بخوریم. تقریبا هر روز با هم نهار میریم "ساب وی" از اونجا که اون میخواد لاغر بشه و منم میخوام پولهام رو پس انداز کنم
اریک نقاشی میکنه. بهش میگم تو چه چیزی رو دوست داری بیشتر نقاشی کنی؟
میگه: "من نقاشم، به نظرم هیچ چیز تحسین بر انگیزتر از تن برهنه یک زن نیست"
میخواستم بگم: ا منم که پس انگار نقاشم که!!!
پینوشت اول:خانه را تمیز کردم امروز،
والا من خانه ام را جابجا کرده ام. و آمده ام تقریبا بهترین محله شهر یک آپارتمان خیلی ارزان پیدا کرده ام. در وصف زیبایی محله همین بس که زمین گلف منطقه با آپارتمان نقلی من بیست قدم بیشتر فاصله ندارد و عن قریب اگر راهم بدهند میروم اسم مینویسم کلاس گلف!!! و در محل هم برای هم بازی تنیس آگهی داده ام!!! از معایب زندگی در این محله هم آنست که من و این ماشینم (تونی) خدایی خیلی احساس حقارت میکنیم اینجا، گلاب به روتون از توی کوچه ما اینطوریه که اول یه جگوار رد میشه
بعد یکی دوتا مرسدس بنز،
بعد من و تونی قارقار کنان رد میشیم
بعدش دوباره بنز و بی ام و و جگوار.
پینوشت دوم:من یه قابلمه مخصوص ماکارونی رفتم خریدم به چهارده دلار، که تا دیروز پنجمین روز متوالی بود که ماکارونی میپختم، ولی امروز یه چیز جدید پختم در ماهیتابه
املت!
پینوشت سوم:والا من چند روزیه که یه سایت خیلی جدید پیدا کرده به نام اورکات و تقریبا معتادش شدم، هر چند هر چه فکر میکردم نمیفهمیدم که چرا من عکس از اسکی در شمشک ندارم که بگذارم آنجا. اما بعد یادم آمد که آن زمانها پدر ما تابستان که میشد میامد خانه و میگفت بچه ها دیگر خسته شدید پاشین بریم سوئیس اسکی، همین شد که من هیچوقت توی شمشک و دیزین اسکی نکردم
یادش بخیر پسر این
آقای خشکشویی، ماسیس، هم همکلاس من بود و آنروزها که هنوز اینها چیزی نداشتند و خشک شویی کارش کساد بود و اینطور تازه به دوران رسیده نشده بودند یک رنو آبی نفتی داشتند. ما که از سوئیس برمیگشتیم ماسیس اینها هم از شمال میامدند. و ماسیس خوشحال بود که گذاشته اند توی مسیر در صندلی جلو بشینه!!!
بعدها من آمدم اینجا و ماسیس رفت ژاپن. اما هیچوقت نشد که در دلم به ماسیس نخندم
پینوشت چهارم:من از
این شعر خوشم آمد اگر ویدیو اش را ببنینید شاید خوشتان بیاید
Labels: روزمره
حقا که نقاشی
;))
دوست بچگی های تو
ماسیس نقاش