ایران که بودم همیشه وقتی میدیدم کسی که آن سر دنیا نشسته، در باب نبود دموکراسی در ایران سخن میراند، حالت تهوع پیدا میکردم. مسخره است.
باور کنید.
حقیقتش این حس اشمئزاز هنوز از من نرفته. ایرانیهای اینجا را که میبینم و این گندابی که برای خودشان ساخته اند و در اش خر غلط میزنند حالم به هم میخورد.
میگویند هنر ایران را حمایت کنیم، میدانید چه میکنند؟ میروند کنسرت هشت من نه شاهی ایرانی کـون و کپلــشان را میجنبانند.
از اینترنت فرش میخرند مبادا دخترکان فرشباف ایرانی که با موهای بافته و سرپنجه های طلا فرش میبافند سوی چشمشان کم شود.
میدانید آن فرش از کجا میاید؟ نیوجرسی. میدانید کار کجاست؟ پاکستان
میگویند قربون ایران خودمون!!! برای همین شراب "شیراز" میخورند از استرالیا
دلتنگی مهوع شان برای ایران نیست. برای خانه شمال شهر و ویلا و سگ و آشپزشان است. برای شیرینی پزی سر کوچه شان است که شاگردش شیرینی تازه برایشان میاورده دم خانه. دلشان برای ایران تنگ میشود چون ماتحت فراخشان را نباید هر روز تکان میدادند که نانی در بیاورند. در آن خرتو الاغ آنجا نانشان راحتتر در میامده تا اینجا.
اشتباه نکنید. من هم مثل همانها ام. احمدی نژاد که انتخاب شد چند روز بعدش همه چیز را گذاشتم و در رفتم. توی کمدم هنوز تابلو خاتم "چو ایران نباشد تن من مباد" را که دوستم در فرودگاه به زور به من داد را گذاشته ام. هنوز البته آنقدر خارجی نشده ام که پلاک فروهر گردنم بیاویزم.
بیایید رو راست باشیم
ما که دلمان برای این دختر نسوخته که!
گناه وطن گریزی مان را که همگی یکبار در مهراباد تجربه کرده ایم به خیال خودمان میشوییم.
شلاقش را او میخورد
حبسش را او میرود
کی به کیست
ما هم شعارش را میدهیم!!!
تنها میخواهم بگویم که اگر از خواندن این نوشته حس اشمئزاز بهتان دست داد حق دارید. وگرنه ایران که بودیم اینقدر دردسر دیگر داشتیم که شعار وطن پرستی فراموشمان شده بود.
مسخره است که زنی، از قضا در همین کشور ما به حبس و شلاق محکوم شود. چرا؟ که میخواسته حقی را بگیرد که در هر خراب شده دیگری بدیهی است. دیده اید این سیاستمداران ایران را؟ وقتی که حقی که سالها از زنان ایران ربوده اند را گاهی (فقط گاه گاهی) باز پس میدهند چه در بوق و کرنا میکنند از زن دوستی دین و دولتشان. تف به روح هر دو تا پدرتان
میخواهید زندانی اش کنید که چه؟ میخواسته دولتتان را بر اندازد؟
من که در حقارت این رژیم شکی ندارم ولی نمیفهمم چرا باید اینگونه ثابتش کند! گویی قاضی اش با دنیا کل انداخته که ثابت کند زنا زاده است!
ای تف به غیرتشان. جوانی که به امیدی برای حقش تلاش میکرده را زده اند و دستش را شکسته اند حالا هم برایش حبس و شلاق بریده اند. آخر چرا مملکت ما باید به همه جهانیان مشنگی اش را ثابت کند. میمردید اینبار ببخشیداش برای همین جرم نداشته اش؟
گاهی میپرسم بعد از کوروش ما چه داشته ایم؟ جز چند رئیس جمهور دزد و بی خایـه و مشنگ
مرحوم پدرم همیشه در جواب میگفت ما این مردم را داشتیم.
لینک:
حبس و شلاق برای دلارام علینامه ی دادخواهی دلارام علی از رئیس قوه قضائیLabels: داستانهای یک گربه چلاق
Thank you for your heartfelt and poignant post. I, too, am ashamed of all that happens to people who seek justice in a system that defies justice, fairness, human rights, and sometimes common sense. When journalists and activists and students are imprisoned, my heart weeps and I feel helpless in my silly desire to reach out and pull them out of prison, to redeem their reputations and to return them to their families.
But Siah Jan, to be spiteful of our fellow-countrymen is a waste of our emotions and energies. Working to raise their awareness and to inform them, though hard and appearing as futile at times, is the only way to help them find themselves and to correct their often shallow and aimless thinking. Those who can write, must write. Those who can talk, must talk. Those who can love and gain their audience's attention and then to help them, must love. Sitting and criticizing and feeling helpless is not the way. Awareness, the foundation for understanding and action, does not have a pill one can take and go to bed and wake up to it the next day. It is a process. This process can only come about through the hard work and love of those who have become aware themselves. You are aware. Help those who aren't. Write, as you can so powerfully.
Be good Siah.
بایرام
من دلم برای دلارام یا اونهای دیگه نمیسوزه. اونها حداقل چند صد قدم از من جلوتراند. اونها حداقل هدف دارند اما من همون رو هم ندارم. امیودارم تو داشته باشی.
ورمزیار
thanks for the great comment, though I have to disagree with some of the points
There is a new book coming out soon, called "The Secret II: Law of repulsion" it says not only you have to attract good people but you also need to repel bad spirits
If you want to change them you are fighting a losing battle
but seriously thats why everything about those people is so fake to me. I don't even want to deal with them.but I'm sure one day I will be one of them and grose out a new Iranian student.
ولی خدایی میخوام یه چند سال دیگه که به امید خدا کار لاتمون رو شریکی زدیم دکوراسیون رو مدل تخت جمشید در بیاریم تا بیشتر بتونیم تو پاچه ملت کنیم
مخلصیم به هر صورت
والا من هدف خاصی توی زندگی ندارم حقیقتش رو بخوای بیشتر سعی میکنم به زیباییهای زندگی فکر کنم چون بقیه چیزها آزاردهنده است
تو باید بیای اینجا اینا رو ببینی توی ایالت ما. یک مستراحهایی هستند
ممنونم که به وطن من اظهار علاقه کردی. :)
انشاالله زیر پرچم شیر و خورشید اینو بخونیم و در سایه خانواده سلطنتی.
ببین هر چقدر هم که با من مخالف باشی سر این قضیه من مطمئنم که توی هم اونجا به این جور ایرانیا برخوردی. من میدونم که تو برای ایرانیها احترام قایلی و این خیلی قابل تقدیره ولی مطمئنم تو هم روزایی بوده که اینا رو ببینی و همین حس بد نسبت بهشون بهت دست بده. آدمهایی که فقط شعار میدن و فیگور میگیرن. به هر صورت سن فرنسیسکو آدم حسابی ایرانی زیاد داره ولی کافیه یکی از کانالای ایرانی ماهواره رو بگیری تا ببینی یا مثلا همین روزنامه شهروند که چاپ میشه رو اگه خونده باشی کلی مطلب فمینیستی و ایران پرستانه داره که توسط یک سری نکاره تولید میشه. طبیعتا آدمهایی که واقعا به ایران کمک میکنن به هیچ عنوان منظور من نیست اینجا
خیلی مخلصیم
دقیقا موافقم. کتمان نمیکنم که من هم تقصیر زیاد داشتم
البته در 30 سال اخیر رشد آن بیشتر شده
ما می خواهیم انفلاب کنیم ولی خونه شیکمون رو تو کالیفرنیا از دست ندهیم
ما می خواهیم برویم ایران به مردم کمک کنیم ولی خودت می دونی تابستون ایران خیلی گرمه و بلیط هواپیما هم گرونه زمستون هم کلاس درس داریم یا کلاس باله
manam kamelan movafegham
vali chare ash chie
kash addresse weblogetam mizashty ke bacheha bekhoonan
ایران شراب شیراز استرالیا نیست
عمو حسن و بقیه فامیل شما هم نیست
من هم مثل تو از این که یک نفر از ناف یانکی آباد ادعای حقوق بشرش خشتک همه را جر بدهد و در عین حال نیرو گسیل کند به همه دنیا که با ضرب گلوله همان دموکراسی را توی خون آن مردم بی نوا فرو کند حالم به هم می خورد
اما سگ آن کسی که فرش پاکستانی از اینترنت می خرد و خودش را پرشیایی معرفی می کند به همه آدمهایی که نشسته اند توی بار و کافه و ادعای دموکراتیک بودن در می آوردن که آی لنگش کن شرف دارد
به نظر من
حداقلش این است که در وسع خودش کاری کرده برای همان عقیده اش گو اینکه به نظر من هم مسخره می آید این کارها چون وطن جایی هست که راحتی خیال باشد وقتی که نباشد هیچ جایی نیست. من هیچ وطنی برای خودم ندارم. الان ندارم شاید چند سال بعد همین جا شد وطن.
نشستن از بیرون و حرف های انقلابی زدن جز یادآوری بدبختی برای آنهایی که داخل هستند کاری از پیش نمی برد
ایران دوستی ازبیرون گود همان شراب شیراز می شود و فرش ایرانی و عمو حسن