در چند روزه اخیر سخت اوضاعم به هم ریخته بود. یک مشکل عجیب پیش آمده که بد جوری انرژی دارد میبرد از من و نمیتوانم راه حلی هم پیدا کنم. از طرفی هم دوستی گله به گله دارد روحم را مورد عنایت قرار میدهد و اعصابم را به هم میریزد گفتم اینبار هم به یاد جد بزرگوارم علی سکوت کنم شاید بعدها خودش بفهمد.
پینوشت:فردا تز ام را دفاع میکنم
پینوشت دوم: دوستی داشتم در دوران دانشگاه که میگفت از آنها که دشمنی شان هم مردانه است خوشم میاید، امروز همه اش به این فکر میکردم
Labels: زندگی
حس می کنم این فارغ شدن می تونه مرهمی بر همه ی اونچه که بهش میگی «اوضاع به هم ریخته» باشه
پویا
Its not a PhD thesis (dissertation) its a masters thesis
If I was holding a PhD I would have had gotten married already :)
انار
شماره حساب بدم؟