حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
قسمت آخر
آخر داستان ظاهرا داره نزدیک میشه

داستان آن چوب دو سر نجس را شنیده اید؟
شده داستان ما،
از یک طرف توی این شرکته بهم میگن بیخودی طرف ایران رو داری میگیری و داری غلو میکنی از ایران
از طرف دیگر رفیقمان بهم میگه "دلال مفت خور"!!!

ولی رفیق، اگر این پروژه را بفرستند هند من همان پولی را میگیرم که اگر بفرستند ایران،
استاد ما آخر ماه با منت حقوق ما را میدهد (در حقیقت دانشگاه میدهد)، برای او فرقی ندارد پروژه اش کجا انجام شود
اما برای من دارد!
به قول پسر عموم ما اگه میخواستیم بریم دلالی کنیم که میرفتیم در حجره فرش فروشی عمومون می ایستادیم



پینوشت:
والا دیگه دارم خسته میشم، اینقدر با اینها چونه زدم که بیاین یه بار ایران رو امتحان کنید. اینهمه پول فرستادین سنگاپور ملت خوردن. بیاین یه بار بفرستید ایران پروژه تان را بهتر انجام میدهند. میگویند حوصله جواب پس دادن به دولت را نداریم. هر چه بهشان میگویم تحریم شامل پروژه های کوچک نمیشود انگار نمیفهمند. بهشان گفتم هندی ها رئیس جمهورشان دکترا دارد مال ما هم دارد. تازه مال ما ریش هم دارد. حالا به قول خودشان دارند سبک سنگین میکنند

از آنطرف هم که هموطنمان انگار که داریم نانش را میبریم که آنطور برگشته به من

گاه گاهی یاد جد مظلومم می افتم که سر در چاه میکرد و گلایه میکرد!!!


پینوشت دوم:
پرگلک عزیز گلایه کرده که چرا دیگر از "گاز گرفتن باسن دخترها" نمینویسم و چرا اینجا کم هیجان شده.
والا داشتیم حفظ آبرو میکردیم که نشد. قول میدهم به محض اینکه این پروژه به جایی رسید و "پولهای مفت دلالی" را گرفتیم و همگی با هم با پول حرام حالی کردیم، باز برویم سر بحث شیرین "زن". (البته بنده گلاب به روتون یه تز نیمه کاره هم دارم که هر چه هم که بهش آب میبندم گویی تمام نمیشود)


پینوشت سوم:
خانه ام را عوض کرده ام. رفته ام برایش اینترنت بگیرم میگویند تا آخر هفته باید صبر کنی. داستان این خانه جدید هم داستان با مزه ایست. یک بار باید اینجا بنویسم. عکسش را هم باید بگذارم اینجا

Labels: