حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
تراگویی های روزانه




"اگر این سردرد امشب مرا نکشد،
شک دارم که قویترم کند"
- گوته











پینوشت:

1- امشب سردرد بدی دارم که نمیگذارد بخوابم گفتم بیایم و با دنیای مجازی حالی بکنیم

2- پدرم یک رفیق باحال دارد به نام عمو حسن. یعنی حقیقتش ما از بچگی میگفتیم عمو حسن و تا بزرگی مان هم همان را میگوییم. عمو حسن یه بیست و چند سال پیش با رفیق و همکلاسی مادرمان ازدواج میکند و خلاصه خانواده ما و عموحسن از آن روز به هم نزدیک میشوند. بنده هر وقت فیلم عروسی عمو حسن را میبینم سخت شرمنده میشوم از صدای ونگ متواترم در عروسی این دو کبوتر عاشق. ما و حسن اینها و خانواده پرویز و علی عادت داشتیم که هر تابستان برویم شمال. یادش بخیر شانزده نفر میریختیم توی یک ویلا. اواخر دیگر بچه ها قد فیل شده بودند و ویلا بهمان نمیدادند از بس زیاد بودیم.
بگذریم عمو حسن به گردن من حق زیاد دارد. وقتی که تهران قبول شدم آمدم در منزلش چند وقتی بودم. عمو حسن هم برایم وسایل زندگی خرید، هم بعدها برایم خانه پیدا کرد
چند روز پیش زنگ زدم که احوالی بپرسم گفت این وبلاگت را دیدم ناراحت شدم که نمینویسی گفت:
"بنویس"
کسانی که ارتباط روحانی من و عمو حسن را میدانند میفهمند که این یعنی چه
همانطور که خدا به محمد گفت "بخوان" و محمد به یک باره زبان باز کرد وقتی عمو حسن میگوید بنویس من یارای مقابله ندارم
خاطره: یادم نمیرود انتخاب دوم خاتمی بود. عمو حسن زنگ زد که
به که رای میدهی؟
ما هم گفتیم به هیچ کس!
آنروز عمو حسن ما را با لگد خرکشان برد تا پای صندوق تا به خاتمی رای بدهیم


3- از همه افرادی که روی مطلب پیتزای ما کامنت گذاشتند ممنونم. آن پیتزا پیتزای ایرانی بود دفعه بعدی طریقه طبخ پیتزای ایتالیایی را مینویسم (عکس)

4- خاک گلدانم را عوض کرده ام، زیبا شده

5- آنروزها که هنوز وبلاگنویس مشهوری نبودم به خودم قول دادم که وقتی که مشهور شدم همیشه از جوانان مستعد وبلاگنویس حمایت کنم. امروز میخواهم وبلاگ بیست کیلومتر تا قطب را معرفی کنم این امیر همکلاس ما بود و امروز در دانشگاه منیتوبا درس دکتری میخواند. بماند که من برای عقاید امیر پشیزی ارزش قایل نیستم و از بس مذهبی بازی در میاورد من دچار اشمئزاز میشود. اما این رفیق ما عجیب جوان دانا و خوش آتیه ایست و ندیده ام نون به نرخ روز خوار باشد. به هر صورت من مطمئنم در سالهای آتی چه در دولت امثال احمدی نژاد و چه در دولت دست نشانده آمریکا این امیر ما وزیر نفتی چیزی است.
من از خواهران وبلاگ نویس هم خواهشمندم به این امیر ما کمی لینک بدهند و با حضور خود جوانی را از نگرانی برهانند
این شما و این مشعشعات رفیق هفت ساله ما

6- یک همخوانه تاجیک پیدا کرده ام به نام "دولتمند"، که در خانه فارسی حرف میزنیم با هم. از زن، زیاد با هم میگوییم لهجه جالبی دارد مثلا میگوید "فلانی دختر نازدانه ای است" اینروزها به این نتیجه رسیده ام که این جملاتش را یاد داشت کنم روی یک دختر ایرانی اجرا کنم
یادم رفت بگویم که او هم مذهبی است و روزه میگیرد. من مانده ام اسلام چطور به اینها رسیده و مانده. آنهم با رژیم سفاکی مثل شوروی

7- یادتان است وبلاگ خاطرات صاحب خشکشویی اتو بخار را معرفی کردم. و گفتم که صاحبش پدر دوست دوران بچگی ام ماسیس است؟ والا اینروزها با رادیو مصاحبه میکنند و کلی معروف شده اند و به من هم افتخار تنظیم امور لینک و فنی وبلاگشان را داده اند خلاصه اگر به آن وبلاگ لینک دادید به من بگویید تا لینکتان را در آنجا اضافه کنم
(من مانده ام این ماسیس کجاست خدایی آخرین خبری که ازش داشتم در ژاپن درس میخواند)


8- میدانستید دو تا از همکلاسی های دوران دبیرستان من رسما معتادند (یعنی حد اقل دو تایشان را من خبر دارم) ؟ دلم میگیرد گاهی از این چیزها

9- یک وبسایت دیگر پیدا کرده ام به نام GetAFreelancer.com میتوانید از ایران پروژه های برنامه نویسی بگیرید در آن .وبسایت یک نگاهی بکنید من مانده ام این پزشکان وبلاگستان (+ و +) چرا به اینطور سایتها نمیپردازند بابا این فیس بوک را که بند کرده اید بهش ما سه ساله عضویم دوزار از توش در نیامد ( راستی با توجه به اینکه پزشکانمان زده اند توی کار آی تی، بنده هم تصمیم گرفته ام مطلبی درباب هموروئید در آینده بنگارم)

10 - فردا فستیوال دیوالی هندی هاست. فستیوال نور! این هندیها هم از بس بهشان گفته ام که دلبسته هندوستانم بند کرده اند که بیا. ماهم قرار است آنجا برای همین همخانه ام دولتمند دختر هندی بیابیم.
آهان به یکی از این هندیها گفتم که من اسمم هم اصلش هندی است و پدرم دلباخته هند بود و خودم هم معتقدم هند و چین کشورهای آینده اند.
فردایش برداشت برایم فیلم هندی آورد. از این مدلهای "عشق و رقص و درخت"!!!!

11- در این چند وقته با خاله نازی هم تلفنی حرف زده ام. اگر انگلیسی تان خوب است حتما وبلاگش را بخوانید. تا فراموش نکرده ام بگویم که خلاصه داشتیم با خاله نازی مشاوره میکردیم در باب انکه همانجا برایمان برود خواستگاری یک دختر خوب ایرانی که فرمودند "به نظر من بهتره دختر و پسر چند سالی با هم همخانه باشند اول"
یادم باشه در مراسم خواستگاری اینرو حتما خدمت مادر عیال عرض کنم!

12- یکی از علاقمندیهای جدید من تماشای کمدی "The Big Bang Theory" هست. داستان دو تا بچه خرخوان که هر کدام دو تا دکترا دارند و میخواهند مخ دختر بلوند همسایه را بزنند. میتوانید قسمتهای مختلفش را اینجا روی سایت سی بی اس ببینید تا بحال پنج قسمتش پخش شده. آن پسر درازه خیلی انگلیسی اش خوب است و من کلی ازش انگلیسی آموخته ام. بماند که اینها مرا یاد رفقای خرخوانم در شریف می اندازند یاد امیر و بهمن و پویا بخیر فقط اینجا اسمشان شده هوارد و شلدون و راجش!!!

13- اینهم آخرین کار خواننده بزرگ سیل به نام "بی نظیر" که آلبومش 13 نوامبر قرار است بیرون بیاید.
"همه میگویند تو بینظیری اما تو رو میگیری"
میدانید که این برادرمان با آن ریختشان همسر خواهر هایدی کلوم مدل ویکتوراز سیکرت هستند
خلاصه خدا بهشون توفیق خدمت بده


تا دفعه بعدی خداوند همه را با سید نا و مولانا، نویسنده بزرگ Sam Harris محشور فرماید

Labels:

آشپزی مجردی - پیتزا

رزا منتظمی میگفت به شاگردهاش قبل از اینکه غذای ایرانی یاد بده پیتزا پختن رو یاد میداده.
(عکس مقابل آسمان جلو اتاق این بنده کمترین است در یک خانه جدید، از آن خانه قبلیه آمدم اینجا آخه قبلی خیلی گران بود)

پیتزا غذایی است که بیش از هر غذای دیگری نسخه های مختلف داره و هر کسی با هر ذائقه ای رو جذب میکنه. پیتزا پختن دو نکته خیلی مهم داره

1- نان
2-دمای فر







اما پیتزای مجردی تنها یک ربع وقت نیاز داره تا آماده بشه. من به همه مردهای جوانی که به من ایمیل میزنند و میپرسند که چطور باید دل معشوقه ای را بدست بیاورند همیشه یک خط جواب میدهم "برایش پیتزا درست کن"
پیتزا تنها غذایی است که هر طور که آنرا درست کنید وقتی از فر بیرون میاید باز دلچسب است

طرز تهیه:
به قول امام، رهبر ما آن آشپزی است که عقل و هوش از هر بنی بشری میبرد. و به همین علت آشپزان جوان باید به چنچنه اقتدا کنند. در آن وبلاگ روش تهیه پیتزا بر اساس خمیری که خودتان تهیه میکنید گفته شده اما ما که وقتش را نداریم نان پیتزا را میخریم.

اول گوجه کنسروی را با پیاز بپزید بعد گوشت چرخ کرده را سرخ کنید و گوجه را درون آن بریزید این مخلوط را نگه دارید تا بعد بگویم چه کنید

میگویند نان پیتزا مثل بستر است، تا گرم نشود نمیشود رویش کاری کرد! پس نان را بگذارید داخل سینی و داخل فر کمی گرمش کنید (عکس نان) . گرم که شد بیاورید بیرون و رویش سس بمالید. و همینطور سالامی و سوسیس و فلفل پاپریکا و قارچ را روی نان بریزید. کل نان را با پنیر رنده شده مازارلا بپوشانید (حواستان باشد هول نزنید از گشنگی و پر پنیر نکنید قضیه را، کیک که درست نمیکنیم)

دمای فر باید چهارصد و بیست و پنج درجه فارنهایت یا حدود دویست و بیست درجه سانتیگراد باشد. اول فر را گرم کنید. بهترین محل برای پیتزا طبقه وسط است اما اگر فرتان مثل ما وسط ندارد (یعنی تعداد طبقاتش زوج است) آنرا روی طبقه پایین تر بگذارید. هر چه نانتان کلفت تر باشد باید پیتزا را پایینتر بگذارید تا نانش بپزد. از سینی پیتزا بهتر است استفاده کنید اما نکردید هم نکردید.

بعد از هشت تا ده دقیقه مثل قحطی زده ها به اجاق حمله کرده و پیتزا را بخورید.
پینوشت:
حالا پاشو ظرفا رو بشور

عکسها:

نان سس مالی شده، سس را به دورها هم بمالید


پیتزا قبل از تدفین زیر پنیر

یک جوان پنیر ندیده در حال تبخ کیک


یاد پیتزاهای ایران بخیر


Labels:

زندگی شاید گلی باشد...



دوستم میگفت: رئیس جمهورتون گفته شما توی ایران همجنسباز ندارید!
گفتم، راست میگه ما توی ایران فقط بچه باز داریم، خیلی هم داریم








پینوشت:
یک گل کوچک پیدا کرده بودم که سه تا برگ بیشتر نداشت. اینقدر بهش رسیدم براش پوسته گلابی و اینجور چیزها ریختم که بخوره و جون بگیره. امروز دیدم کلی روبراه شده و کم مونده میوه هم بده (عکس امروزش اینجاست)

به قول رهی معیری

زندگی شاید گلی باشد
یا که رودی در پس دشتی
یا پنیری نیمه شب
یا که گیسوی زنی در باد
یا همان ابری
که میاید به آرامی
،
یا نسیمی

آری آری زندگی شاید گلی باشد
،
روبراه


پینوشت دوم:
اگر اینورها زندگی میکنید احتمالا اسم رندی پاش را شنیده اید استاد دانشگاهی که تا چند ماه دیگر بیشتر زنده نیست چون سرطانش قابل درمان نیست. و تصمیم گرفته برای دانشجویانش حرفهایی بزند که از زندگی آموخته. میخواهد به آنها بیاموزد که چگونه به دنبال رویاهایشان بروند اگر میتوانید ویدیو ببینید خلاصه اش اینجاست و اگر متن اش را بخواهید هم اینجاست

پینوشت سوم:
در این وبلاگستان من هر وقت کامنت نوشته ام بعد اش به خودم گفته ام عجب گهی خوردم. والا میروم نظرم رو مینویسم بعد دوساعت بعد که میایم ببینم چه خبر است میبینم همه یک کامنت های نازگل و زیبایی گذاشته اند که من شرمنده میشوم و دلم میخواهم یک جوری کامنتم را پاک کنم. خلاصه تا چند مدتی میخواهم کامنت ننویسم

پینوشت چهارم:
من هنوز در مرخصی ام

Labels: