حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
مرخصی استحقاقی

من نمیدانم چه مرضی است انسان بیاید و فیها خالدون زندگی اش را بریزد بیرون روی اینترنت، تازه افتخار هم بکند!!!

به هر صورت به عنوان کسی که به این مرض دچار است باید اعتراف کنم که من به چند ماه فرصت نیاز دارم که سر و ته زندگی ام را جمع کنم

حقیقتش را بخواهید زندگی ام را جمع کرده بودم و خیلی حال میکردم باش اما مثل فنری که با سر و تهش با تف هم آمده باشد یک هو در رفت و همه چیز خراب شد

الان دارم هر تکه را از جایی برمیدارم و میگذارم سر جایش مگر اینکه درست شود برای همین میخواهم چند ماهی فقط حواسم به زندگی ام باشد که دوباره گندش در نیاید.

حفیقتش را بخواهید به دوستانم که وبلاگ ندارند و به زندگی وبلاگدارها هم توجهی ندارند حسادت میکنم و میخواهم چند ماهی مثل آدم زندگی کنم. گاهی اوقات هم پیش آمده که از صاحب وبلاگی برای خودم بت ساخته ام و بعد که خودش را شناخته ام فهمیده ام که عجب آدم مستراحی بوده. به هر صورت میخواهم چند ماهی کمی واقعی زندگی کنم و بعد برگردم داستانش را اینجا بنویسم تا همگی با هم بخندیم


برای دوستانی که دنبال اسم و مشخصات واقعی من بوده اند این مدت، این نوشته را با اسم واقعی خودم امضا میکنم، تا ثابت کنم که میخواهم از امروز واقعی زندگی کنم

ارادتمند
ادوارد آلن گلابدوزان

Labels:

اصول اولیه آشپزی مجردی - ادویه ها

آنزمانها که از آشپزی مجردی مینوشتم یکی از ایمیلهایی که گرفتم این بود که "چه ماهیتابه ای تهیه کنیم" و چه چاقویی

من شخصا خیلی برایم مهم است که در چه مدل ماهیتابه ای آشپزی میکنم و یک بار باید فرق ماهیتابه ها را اینجا بگویم

اما به نظرم آمد کمی اینجا از اصول اولیه آشپزی مجردی بگویم که آقایان نمیدانند




پس بهتر دیدم با ادویه شروع کنم، امروز چند تا ادویه ای که من شخصا استفاده میکنم را مینویسم توجه کنید که آشپزی مجردی خیلی با مدل آشپزی ایرانی فرق داره و ادویه هایی که استفاده میشه هم طبیعتا متفاوته. بیشتر از ادویه های استفاده میشه که به غذا یک عطر یکتا و دلچسب بده و بر خلاف مدل ایرانی خیلی ادویه ها را قاطی نمیکنند با هم


1- برگ بو Bay Leaves
برگ بو از یونان وارد آشپزی شده و کلا یک ادویه مدیترانه ای هست و در سوپ بهترین جواب رو میده، یک تلخی و گسی خاصی به غذا میده و در آشپزی ایتالیایی خیلی کم ولی در آشپزی فرانسوی بیشتر استفاده میشه. میتونه تا حدی مزه لیمو عمانی به غذا بده و میگن اگر فلفل سیاه رو با لیمو عمانی قاطی کنید و توی غذا بریزید همان کار این ادویه را میکند. یکی از کاربردهاش توی مارینه کردن گوشت هست یعنی اگر گوشت رو توی ادویه و ماست میخوابونید برگ بو میتونه به اون تندی خوبی بده
اصولا برگ بو توی دسته آویشن و پونه حساب میاد از نظر آشپزی. یعنی باید توی مصرفش دقت بشه چون تیزی خاصی ممکنه به غذا بده اما برای قرمه و سوپ عالی هست. حواستون باشه اگر از برگ کامل استفا ده میکنید حتما قبل از سرو غذا اون برگ رو از درون غذا خارج کنید


2- رزماری
رزماری هم متعلق است به مدیترانه. و در دسته ریحان، مرزنجوش و آویشن دسته بندی میشه. رزماری همینطور آنتی اکسیدان هم داره!!! روزماری هم با گوشت و در قرمه خیلی خوب در میاد بر خلاف برگ بو روزماری مخصوص آشپزی ایتالیایی هست و توی انواع گوشت سیسلس (که یک بار نوشتم چه طور درست میشه) استفاده میشه. اگر روزماری درسته میگیرید حتما باید پودر بشه قبل از مصرف. روزماری عطری شبیه چای و کاج داره. میتونید برای مارینه کردن گوشت ازش استفاده کنید و یا با کره و سیب زمینی پوره شده قاطی کنید و سس برای غذاهای دریایی درست کنید. من شخصا اگر از روز ماری توی غذایی استفاده کنم سعی میکنم از چیز دیگه ای استفاده نکنم تا عطر روزماری رو بشه توش حس کرد


3- زیره
زیره را همه میشناسند. ساده ترین غذای مجردی که با زیره میشود پخت همان گوشت است. زیره را زیاد نریزید بخصوص در غذاهایی مثل گوشت. درنان هم زیره مصرف میشود. من خودم زیره را فقط کمی استفاده میکنم اما یادش بخیر مادربزرگم باهاش برنج درست میکرد. فقط حواستون باشه که زیره در عین حال که میتونه یه غذا رو عالی کنه میتونه اونو به یه غذا در حد رستورنهای زیر پله ای دهلی تبدیل کنه پس توی مصرفش زیاده روی نکنید

4- ادویه ایتالیایی Italian Seasoning
ادویه ایتالیایی ترکیب خشک پونه، ریحان، روزماری و آویشن و فلفل قرمز و مرزنجوش است در آشپزی مجردی مثل طلا با ارزش است و به همه چیز میتوانید بزنید حتی املت بنابر این اگر به طور سریع آشپزی میکنید بهترین ادویه همین است

Labels:

روزمره ( داستان زاغ و خرس)




امروز شد دو سال که از ایران آمده ام اینجا









پینوشت ها:
1- خواهرم ایمیل زده که "تو بهترین داداش دنیایی"
علتش تنها اینه که منو دوست داره، نه اون چیزایی که هفته پیش پست کردم براش (آقا لعنت به این پست آمریکا اگر خواستید به ایران چیزی بفرستید با پست پیشتاز UPS نفرستید بلکه ارزانترین پست USPS را انتخاب کنید)
در آخر ایمیل هم نوشته همه چیزایی که فرستاده بودی رو خودم برداشتم به مامان و بابا چیزی ندادم (والا برای بابام که بنده خدا چیزی نفرستاده بودم اما قرار بود لوازم آرایش ها را با مادرم نصف کنند که ظاهرا نکرده)

2- این داستان لوازم آرایش خریدن برای مادر و همشیره هم داستان عجیبی بود تا مدتها جز استی لودر چیزی قبول نمیکردند این استی لودر هم بیشرف خیلی گران است. اما از وقتی که من راضیشان کردم که Loreal هم به خوبی آن است حد اقل به جیب ما کمتر فشار میاید و راضی تر هم هستند. من هم عین گی ها میروم لوازم آرایش فروشی و هر چه دستم میرسد قرو قاطی بر میدارم و موقع پرداخت پول به خانومه که کمی گیج میشود یک لبخند ابلهانه میزنم و میگویم که "برای بستگان است".
همیشه هم برای مادرم اینها مینویسم که از آنجا که هول هولکی خریده ام هر کدام که مناسبتان نبود را بدهید به دخترخاله ها
از آنجا که دخترخاله ها هم تابحال نگفته اند چیزی گرفته اند، به گمانم یا انتخابهای من خیلی عالی بوده اند یا مادرم اینها دلشان نیامده از سوغاتی های من دل بکنند!!!

3- حسین درخشان را نمیدانم داستانش را شنیده اید یا نه، به یک بابایی وصله چسبانده (حالا راست و دروغش با خودش) طرف هم وکیل گرفته و شکایت کرده و شرکتی که سایت او را روی سرورش نگه میدارد برداشته مطالبش را پاک کرده. تا اینجا داستان منطقی است. از اینجا ببعدش جالب است، درخشان که به علت رعایت نکردن قوانین مهاجرت آمریکا از آمریکا اخراج شده میگه که آی ملت چرا این شرکت متمم اول قانون اساسی آمریکا که آزادی بیانه رو رعایت نمیکنه (نمیدونم First Amendment چی میشه توی قوانین ایران) همین رو هم با یه انگلیسی ناقص و بی ادبانه نوشته به اون شرکت آمریکاییه، اون بابایی که جواب نامه اش رو نوشته خیلی جالب بهش گفته، گفته عمو جان تو حق آزادی بیان رو ظاهرا نفهمیدی یعنی چه!!! از سویی هم سیبیل طلا اومده یه مطلب نوشته که حالا حسین درسته اینا رو نوشته ولی پول نداره وکیل بگیره! (اصل مطلب)
بهر صورت این منو یاد داستانی از ادبیات "کوچه" میندازه (که ما ایرانیها هر چه نداشته باشیم ادبیات فولکلور کوچه ای مان غنی است)
گویند زاغی و خرسی با هم با سوار طیاره ای بودند
زاغ رو میکند به خرس و میگوید بیا اندکی "کرم بریزیم"
هر دو شروع میکنند به کرم ریختن و مسخره کردن مهماندار و اذیت کردن سایر مسافران
تا آنجا که ملت میگیرند هر دو را پرت میکنند از هواپیما بیرون
خرس میگوید حالا چه کنیم
و زاغ در جواب میگوید "تو که بال نداری بیخود کردی کرم ریختی"
(در کتاب کوچه شاملو الفاظ متفاوت است)

این مرا یاد این دوستمان انداخت. تو که پول نداری دفاع کنی چه دلیل داشت که کرم بریزی؟
(حالا بگذریم که حسین درخشان مینویسد که همه تان را من معروف کردم و بدهکارید به من)


4- خواهر انار هم بیست و نه ساله شد. میدانید من انار را از سالهای اول نوشتنش میشناسم. نه تابحال دیده ام اش و نه باهاش حرف زده ام. اما جالب است که اینهمه برایم مهم میشود زندگی اش. شاید بخاطر اینکه خیلی چیزها درباره زندگی اش او نوشته و من خوانده ام که حتی درباره صمیمی ترین دوستانم هم نمیدانم. تولدش مبارک انشاالله تولد بیست و نه سالگی بچه اش


5- اخیرا فهمیده ام مادر یکی از دوستانمان هم اینجا را میخواند. خداوند خودش به فریادم برسد. خدایی با این خزعبلاتی که من اینجا مینویسم نمیدانم فردا چطور دوباره با مادرش رو در رو شوم

6- من خیلی ممنونم که همه اینهمه لطف کردند در باب تولد ما، انشاالله تولد همه تان (میخواهم ببینم چند تای تان در تولدتان مثل من پنچر نمیشوید. شوخی که نداریم تولد همچین چیز جالبی هم نیست وقتی از بیست و چند سالگی میگذرد)

7- دلم میخواهد بروم جایی سفر، کسی نمیاید همگی گله ای برویم؟

Labels:

روز بعد از تولد
والا داستان روز تولد را نوشتم باید فردای روز تولدم را هم بنویسم

نشسته بودیم در منزل که دوستان بهایی ام زنگ زدند که به مناسبت آمدن پدر و مادر رفیقمان مهمانی گرفتند
(خدایی من نمیدانم چرا همه دوستان خوبم یا بهایی اند یا مسیحی اند یا مسلمان. یک رفیق بیخدای کار درست و روپا نداریم) خلاصه ما هم گفتیم که ما به این بنده خداها کلی توی ایران ظلم کردیم و نذاشتیم برن دانشگاه و هی معلم دینی مان بهشان میگفت فرقه ضاله (؟!) خلاصه زشت است که نرویم

خلاصه ما رفتیم و دیدیم که ای دل غافل اینها برای ما جشن تولد گرفته اند
خلاصه تا پاسی از شب زدیم و رقصیدیم و نعره ها زدیم (از بس همه گفتن روز تولدت باید خوشحال باشی باورمان شد) و به روح جمهوری اسلامی دعا کردیم که اینقدر این دوستان بهایی ما را اذیت کرد که همه آمدند آمریکا ( به لطف سازمان ملل) و ما الان یکی را داریم اینجا که باهاش تولدمان را بگذرانیم.

آهان این را هم بگم که به علت اینکه بهایی ها هر کدام رفته اند ده تا بچه از اقصا نقاط دنیا ورداشته اند به فرزندی قبول کرده اند مهمانی های آنها زیادی یونیورسال است و مثلا یک سری بچه چینی میبینی که فارسی باهات حرف میزنند. خداوند ریشه دین را از سر ما کم نکند

خلاصه جای دوستان خالی بود

Labels:

روز تولد
تمام شد، تولدم امروز بود


پینوشت:
نمیدانم چرا روز تولدم دلم میگیرد اینجا. آدم حس بدی میکند بزرگترین روز زندگی ات است آنوقت یک ایرانی هم نمیبینی. جالب است که اینجا گاهی دلت میخواهد ریخت یک ایرانی را هم نبینی بعد جلو چشمت اند همه بعد یک روز له له میزنی که یک ایرانی ببینی که به فارسی کمی باهاش خوش و بش کنی

میدانید، همه کسانی که دوستشان داری زنگ میزنند. اما هیچ کسی نزدیکت نیست. خیلی احمقانه است

میخواستم طبق یک سنت قدیمی باز بیایم بنویسم "خیلی وقت است که سکس نداشته ام، با امروز شد بیست و پنچ سال" گفتم بیخیال حد اقل امسال کمی عقلا رشد کنیم

سال گذشته خیلی اتفاقها افتاد. چالب است که زندگی آدم اینجا چقدر بالا و پایین میشود

از همه دوستانی که زنگ زدند یا اینترنتی تبریک گفتند ممنونم گاهی اوقات میمانم من چطور اینهمه دوست دارم

میدونید من فهمیدم که چرا از تلفن حرف زدن زیاد خوشم نمیاد خیلی وقتها میترسم که کسی رو که الان دارم باهاش حرف میزنم هیچوقت دبگه نبینم. خیلی وقتها هم تقریبا مطمئنم که دیگه نمیتونم ببینمش

امروز تقصیر یک کلاغ الاغ شد، خوابیده بودم و از شدت نور یک تکه پتو را کشیده بودم روی چشمم. این کلاغه اینقدر غار غار کرد توی کوچه نگذاشت ما بخوابیم. به لطف کروی بودن زمین هم (خدا لعنت کنه گالیله رو) دوستان ساعت 8 صبج به ما زنگ زده اند (اولیش بابام که الان اصلا یادم نیست چی گفت بهم)


خلاصه اینهم داستان روز تولد ما خدا رو شکر که به خیر گذشت

از فردا دوباره برمیگردیم به زندگی شاد و آرام گذشته

Labels:

موثق چیست و معتبر کیست - داستان دکتر ویلیام دبسکی

در پای نوشته ای که من چند روز پیش نوشته بودم درباره کتاب Emergence استاد بزرگوار دکتر شفیعی مطلبی را متذکر شده بودند در باب آنکه عشق آسمانی است و ذکر منشا داروینی برای عشق بی لطفی است به آن
من از ایشان سوالی را پرسیدم که معمولا در بحثهای چنینی پرسیده میشود و آن اینکه کدام مقاله علمی داوری شده ای میشناسید که منشائی متافیزیکی برای عشق ذکر کرده باشد. و ایشان لطف کردند آدرس صفحه ای در سایت دانشگاه استنفورد را در این باره فرستاده بودند که در باب عشق است از دیدی غیر از دیدگاه تکاملی و از قضا منابع هم همه مجلات و کتب فلسفی است. هر چند من اعتقاد دارم که عشقی که من از آن حرف میزنم با عشقی که دکتر شفیعی از آن سخن میگوید تفاوت دارد. و عشق مرا زیر دستگاه MRI هم میشود دید و عشق ایشان را باید با چشم دل دید و در ظرایف شعر پارسی و دلربایی رقص و موسیقی (توضیح دکتر شفیعی را در این باره حتما در کامنهتای این مطلب ببینید)

اما به هر صورت سوالی که برای من پیش آمد آن است که در یک بحث علمی چه چیزی موثق شمرده میشود.

بگذارید داستانی را بگویم

در مدارس آمریکا در کلاس علوم درسی دارند به نام "تئوری تکامل" که تمام مدارس دولتی موظف به تدرسی آنند. از آنجا که آمریکا کشوری مذهبی است بسیاری از مردم خواستار آنند که "خلقت" هم در کلاس علوم تدریس شود. توجه کنید که در کلاس علوم تجربی نه مثلا در کلاس معارف دینی. دولت همیشه جوابش به این مردم نه بوده. با این استدلال که خدا علم نیست. کار خیلی جاها به دادگاه هم کشید اما همواره جواب این بود که "اگر یک مطلب علمی داوری شده" یافتید که خلقت را علم میدانست آنموقع بیایید و ادعا کنید

طبیعتا هیچ مطلب علمی داوری شده ای در این باب نبود و کتب فلسفی هم در بحث علوم تجربی منبع محکمی شمرده نمیشدند

داستان را تا اینجا داشته باشید تا برویم سراغ دکتر ویلیام دبسکی. او یک دانشند و ریاضی دان موثق است. در پرینستون و ام آی تی کار علمی کرده و سالها تدریس کرده است. هر چند بسیاری او را دانشمند متوسطی میدانند در ریاضیات. از قضا این دکتر ما کاتولیک و مذهبی دو آتشه است و در سال نود و هشت کتابی نوشت به نام Design Interface که در آن سعی میکنه با دلایل ریاضی ضرورت چیزی به نام خالق رو بیان کنه. کتاب در همین سال توسط انتشارات معتبر کمبریج هم به چاپ رسید.


تا مدتها وقتی که طرافداران نظریه تکامل از طرفداران خلقت میپرسیدند کدام مطلب داوری شده ای در تائید خلقت هست آنها جوابی نداشتند
اما اینروزها مسیحی ها دولت را کچل کرده اند با این کتاب که آی دولت اینهم کتاب داوری شده در باب خلقت، حالا بذارید بچه های ما از خدا هم توی کلاس تجربی یاد بگیرند و اینقدر کفر بهشون آموزش ندین.

خیلی ها اعتقاد دارند که کتاب دبسکی منبع علمی به حساب نمیاد اما وی اعتقاد داره که انتشارات معتبری مثل کمبریج اون رو منتشر کرده و باید موثق حساب بشه

اینهم داستان امروز

من شخصا معتقدم آسمانها و ابرها! زیباتر از آنند که عشق را به آنها نسبت دهیم. اگر عشق آسمانی بود طلاقی هم نبود خیانتی هم نبود بگذاریم عشق در حد همان هورمون و داروین و دم قورباغه بماند زیبایی آسمان را قاطی نکنیم

Labels:

۱۴ مرداد، روز همبستگی وبلاگ نویس هاي ايراني با دانشجویان دربند

از وبلاگ چهارده مرداد:

14 مرداد، روز همبستگی با دانشجویان در بند



۱۴ مرداد ۱۳۸۶ جنبش آزادی خواه و عدالت طلب مشروطه در ایران ۱۰۱ ساله می شود

اما

هنوز دانشجوی ایرانی را به بند می کشند. ۱۴ مرداد سال ۸۶ و ۱۰۱ سالگی مشروطه در حالی می رسد که محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، علی وفقی، بهاره هدایت، مهدی عربشاهی، حنیف یزدانی، عبدالله مؤمنی، بهرام فیاضی، حبیب حاجی‌حیدری، مرتضی اصلاحچی، مجتبی بیات، آرش خاندل،اشکان غیاسوند، احمد قصابان، مجید توکلی، احسان منصوری و امیر یعقوبعلی در بند هستند.



دانشجویان در بند را آزاد کنید!
نقد یک کتاب: دنیای پیوسته مورچه ها، شهرها و نرم افزارها



میدانید مردم

خدا وجود دارد، وبلاگ هم میخواند!











پینوشت:

من برای خواهرم یک عدد کتاب هری پاتر جدید سفارش داده بودم، رویش یک کتاب هم برای خودم خریدم (از آنجا که من اصفهانی ام باید قیمتش را هم حتما اعلام کنم، دو دلار، یعنی اصلش چهارده دلار بود من دست دوم خریدم به دو دلار)

نمیدانم یادتان هست یا نه ابن سینا تعریف میکرد که کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را چهل بار خواند و نفهمید و بعد کتاب اغراض مابعد الطبیعه فارابی را خواند تا بفهمد. کتاب امروز ما هم چنین داستانی دارد. جان هالند اولین فارغ التحصیل دکترای کامپیوتر در دنیاست که در دهه شصت در آمریکا دکترا گرفت. این دکتر هالند یک کتاب دارد به نام Emergence از آشوب تا نظم

از طرفی دکتر هالند خالق الگوریتم ژنتیک است. این روش الگوریتم ژنتیک از ایده های تکامل داروین سرچشمه گرفته، و ازش برای حل مسائل پیچیده ریاضی استفاده میکنند. ایده اش این است که شما مثلا میخواهید کوتاهترین مسیر بین دو شهر را بیابید. اول چند تا مسیر پیدا میکنید که الزاما بهترین نیستند. حالا این مسیرها را دو تا دو تا با هم قاطی میکنید (به نوعی جفت گیری میکنند) و یک بچه مسیر میسازید که از آندو کوتاهتر است. و همینطور مسیرهای مختلف میسازید و این مسیرها بچه دار میشوند. و خلاصه هم سنت پیغمبر حفظ میشود هم اینکه شما جواب مسئله را میبابید.

از عجایب این روش آن است که خیلی از چیزهایی که در طبیعت رخ میدهد در این روش هم رخ میدهد مثلا ممکن است بچه مسیرهایتان عقب افتاده در بیایند!!! همینطور ازدواج فامیلی مشکل ساز میشود اغلب (هر چند گاهی به بهترین جواب هم میرسد مثل یهودی ها که اینقدر با هم ازدواج میکنند که آخر یک انشتینی چیزی از داخلش در آید) خلاصه این داستان خیلی جالب است و معمولا اگر کمی باهاش ور بروید میتوانید خیلی کارهای عظیمی کنید مثلا این ویدئو نحوه طراحی یک روبات دوپا را نشان میدهد با این روش. هیچ هوشی در کار نیست یعنی هیچ خالقی آن وسط نیست و تنها در اثر تکامل است که بعد از چند نسل این روبات میتواند روی پا بایستد و راه برود

یا این رو ببینید که نشان میده که چطور مخلوقات در اثر تکامل و بدون وجود هوش میتوانند بعد از هزاران نسل بهبود داده بشن و حتی شنا کنن و اینا


بهر صورت همه اینها را نوشتم که بگویم استیون جانسون این کتاب رو در همان باب کتاب جان هالند نوشته (Emergence: دنیای پیوسته مورچه ها، شهرها و نرم افزارها

کتاب چیز خاصی ندارد. شاید برای خواندن در هواپیما و قطار خوب باشد ولی چیزی ازش به آدم نمیماسد. درباره مورچه ها حرف میزند که چطور هیچکدام خردی ندارند ولی وقتی هزارهای آنها با هم کار میکنند یک تشکل خردمند را تشکیل میدهند (راستی میدانستید مورچه های نر آرواره ندارند چون عمرشان تنها یک روز است و کارشان فقط بارور کردن ملکه است بالطبع گرسنه نمیشوند در طی زندگی شان، مورچه های کارگر همه ماده اند و ملکه هم ماده است. کارگر ها یک سال شاید عمر کنند و ملکه بیشتر. اونوقت مردها بنده خداها فقط یک روز عمر میکنند. بعد میگن به زنها در طبیعت ظلم شده)

جانسون در کتابش از روش حل برپایه مورچه هم استفاده میکنه Ant Colony Optimization و نشون میده که چطور میشه با کمک نرم افزارهایی که از مورچه ها ایده گرفته اند راههایی رو بین شهرها طراحی کرد که بهترین باشند


سرزمین رویایی همیشه میپرسه چرا دخترها دنبال مردی میرند که الزاما تحصیل کرده ترین نیست. ساده ترین جوابش همینه که آدم ها بعد از میلیونها سال زندگی در جبر آفرینش همواره دنبال جفتی میرن که در محیط بیشتر زنده بمونه و بتونه فرزندان قویتری درست کنه (حتی اگر به ظاهر فرزندی نخوان) و در جامعه پذیرفته بشه، دردناکه ولی واقعیته. همونطور که مردها دنبال زنی نمیرن که به سطل بگه "سلط" و به همون علتی که دختران قشنگتر و تحصیلکرده تر و پولدارتر بیشتر مورد توجه قرار میگیرند و به همون دلیلی که دختر کبری خانوم همسایه سابق ما هنوز مجرده با اینکه قلاب بافی هم بلده

Labels: