حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
داستان جیمز و دندون و آتودسک
داستان جیمز:


نمیدانم یادتان هست رفیقم جیمز را،
دوستم بود، با یه دختر دهاتی ازدواج کرد و رفت دنور (کلرادو) که برای لاکهید مارتین کار کنه (دقیقا همانجایی که توی فیلم بولینگ برای کلمباین میرن توش موشکها رو میبینن)
لاکهید پروژه ای که داده بود براش بخشی از همون سپر دفاع موشکی آمریکاست

بگذریم
دیروز زنگ زده میگم چه میکنی؟
میگه پروژه ام رو عوض کردم
میگفت با قبلی حال نکردم گفتم گذاشتنم توی بخش Crew Exploration Vehicle
((این یه چیزیه که قراره بجای شاتل جایگزین بشه

میگه تو چه میکنی؟
میگم خوبم، یه شرکت اومده دنبالم یکی میخواد که بالاسر کارگرای جوشکاری وایسه
شیفت شب،
شهرش هم فقط پنج هزار نفر جمعیت داره!!!




داستان دندون:
دندونم رو رفتم دندون پزشک
میگه این دندونت که درد میکنه چیزیش نیست
ولی یه تعدادیش باید درست بشه
میگم چقدر خرجشه؟
میگه شش هزار دلار ولی چون بیمه داری میشه چهار هزار تا
خدایی من تاحالا از خونواده پول نمیگرفتم ولی دیگه کفگیر داره بدجور میخوره به این کف دیگ


داستان آتودسک:
هیچی اگر دانشجویید و ورژنهایی مجانی آتودسک اینونتور و ایلیاس استودیو رو بطور کاملا قانونی میخواین
از اینجا بگیرید
(من کف کردم روزی که کشفش کردم)

Labels:

بسته های کوچک شکر و چند داستان دیگر




برنامه آینده شاید تغییر کنه














پینوشت:

داستان اول:
امروز داشتم تونی رو میروندم سمت خونه
رادیو یه برنامه جالب گذاشته بود (در حقیقت رادیوی خود شهرمونه که اخبارش درمورد گم شدن سگ خانوم توماس و عرق خوری آقای وینسنته)
برنامه این بود که خانومها زنگ میزدند جالب ترین متلکی رو که شنیدن میگفتن (نمیدونم pick up lineچی میشه دقیقا، متلک نیست یکم دوستانه است متلک کثیفتره این یکی رومانتیکه یکم)
آره خلاصه یه خانوم زنگ زد
گفت من جوون بودم، رفته بودم رستوران، بعد یدونه از این بسته های کوچیک که روش نوشته بود "شکر" دستم بود و از دستم افتاد
یه پسری برگشت برش داشت و گفت : اسم ات افتاد!
خانومه گفت اون آدم الان پانزده ساله شوهرمه
(تذکر: این روش قراره از فردا توسط من مورد استفاده قرار بگیره!!! اگر جواب داد و پانزده سال طرف زنم موند خبرتون میکنم)

داستان دوم:
مادر ما زنگ زده امشب
معمولا بعد از سلام علیک دومین حرفی که ما با هم میزنیم در باب نوه مادرم و ازدواج و کلا چیزای سکسیه
حالا فکر نکنید مادر ما خیلی از این بحث ها خوشش میاد ها
در حقیقت اون منم که از این بحث ها خوشم میاد
میگم حالا من یه عروس فرنگی براتون بیارم چیکار میکنین؟
با عصبیت میگه: نه ابدا!!!
(خدایی من تا حالا روی حرف مادرم حرف نزدم، یعنی معمولا حرف ما اینجا تموم میشه و من کوتاه میام)

داستان سوم:
من یه روش شنیدم از رادیو برای کاهش استرس
تونی (یا هر ماشینی که دم دستتونه رو) بر میدارین
باید از روز قبل دو دسته خیابون رو نشون کنید
اونایی که حد اکثر سرعت توشون خیلی بالاست
و اونایی که حد اکثر سرعت واقعا پایینه (مثل دور مدارس و کوچه ها)
حالا ماشین رو بردارین برین توی کوچه آروم بچرخین
(یه موسیقی هم بذارین، یا اگه ضبط ماشینتون مثل ما قدیمیه یه رادیوی آروم هم بگیرین)
بعد ماشین رو ببرین توی بزرگراه و تا آخر گاز بدین تا جایی که میتونین
بعد دوباره بیارین دور مدرسه و مورچه ای برونین برای ده دقیقه
واقعا به کنترل استرس کمک میکنه من امتحان کردم


داستان چهارم:
والا یه دوستی به ما گفت که این وبلاگ ما فیلتر شده، من نمیدونم شده یا نه
ولی از دوستی که مسئول فیلتر هست خواهش میکنم اینجا رو فیلتر نکنه
چون من فقط اینجا نوشته های ساده غیر سیاسی مینویسم
و هیچ نوشته ای که سیاسی باشد در این وبلاگ وجود نداره
و از طرفی هم این وسیله ای هست که من با خانواده ام حرف میزنم
و خواهش میکنم اینجا رو فیلتر نکنید
ممنونم

داستان پنجم:
نمیدونم شما دیلبرت رو میشناسین یا نه
دیلبرت (که عکسش رو من اون کنار هم گذاشتم) یه مهندسه که یه سگ ریسشه (به نام داگ برت) و یه رئیس دیگه هم داره
با یه همکار مرد و یه همکار زن
من خیلی خوشم میاد ازش
اینجا میتونید یک تکه از کارتونشو ببینید

Labels:

استفن ولفرام و یک شعر عاشقانه
اول:
مرتضای ما یک شعر ترجمه کرده گفته دوست داره اینجا منتشر بشه
این هم ترجمه

"فرشته ای دیدم، آری فرشته ای دیدم
و یقین داشتم که لبخندی زد، آنروز که از کنارم می گذشت

تو زیبایی، آری تو زیبایی
لبنخند تو را در پریشانی دیدم،
هر چند نمیدانم چه کنم
میدانم تو را نخواهم داشت

آری او چشمانم را خیره کرد، همانطور که از من میگذشت
و بیشک سرخوشی را در چهره ام میخواند
هر چند هر دو میدانستیم هیچ گاه به هم نخواهیم رسید
او تنها آن لحظه
خواهم ماند
تا ابد

آری تو زیبایی، تو حقیقتا زیبایی
و من مانده ام مستاصل
که چه کنم
چون میدانم که هرگز با تو نخواهم بود

باید جایی پری کوچکی باشد، که از تصور بودن من و تو لبخند میزند
اما من حقیقت را میدانم
من هرگز تو را نخواهم داشت"

در حقیقت شعر با اندکی دستکاری متعلق است به جیمز بلانت (اینجا ویدیو اش را میتوانید ببینید)
این مرتضای ما هم رمانتیک شده در این بلبشو!!!

دوم
بی بی سی یک نظر سنجی کرده از ده اختراعی که زندگی بشر را به سیاهی کشیده
در میان جوابهای مردم جدا از اسلحه و سیگار و بمب اتم
مذهب هم آمده
برای من جالب بود که مردم مذهب را "اختراع" حساب کرده اند

سوم
حالا که این نوشته رومانتیک شد دیگه
این ویدیوی جالب را هم اگر توانستید ببینید
یک گربه است به نام نورا
که با پیانو بازی میکند
و گاهی پیانو میزند
گویی عاشق شده، عاشق گربه همسایه، اسمش هم گویا عباس است!!!

چهارم:
این آهنگ جیمز بلانت را هم بشنوید قشنگ است

پنجم:
کتاب استفن ولفرام را خوانده اید؟، اگر مثل من حال خواندن هزار صفحه کتاب را در باب ریاضیات ندارید میتوانید ویدیو اش را در اینجا ببینید
(استقن ولفرام کسی است که در بیست سالگی دکترا گرفت و الان شرکت متمتلکا را میچرخاند و پول پارو میکند)
دالاس





ما از دالاس برگشتیم











پینوشت:
آقا من دیگه گه بخورم با دوستای ایرانیم مسافرت برم
برنامه دالاس عوض دیدن دالاس تبدیل شد به برنامه ایرانی
رستوران ایرانی و چای و قلیون و فروشگاه ایرانی و ...
یه مشکل دیگه هم اینه که اینا از بس توی این شهر خودمون دختر ایرانی نمیبینن
تا میریم رستوران ایرانی میافتن دنبال پیش خدمتش!!!
البته من مشکلی با اینکه آدم یه دختر خوب تپل پیدا کنه و بیافته دنبالش ندارم
ولی دیگه آخه خدایی توی رستوران یکم آدم قراره رعایت کنه
حالا خیال نکنید اینا بچه های بدی اند ها، یعنی PhD دارند جفتشون
بچه های خوبی اند، فقط مثل هممون یکم از نظر جنسی حساس شده اند دیگه!!!

پینوشت دوم:
میدونید که کندی هم در دالاس کشته شد در سال 63

Labels:

ایده داغ داغ

برای اونایی که یه ایده دارن که نمیدونن چیکارش کنن
برای اونایی که آرزو دارن یه شرکتی یه روز بفهمه ایده شون چقدر مهمه و اون رو به کار بگیره
برای اونایی که آرزوشون اینه که بتونن یه شرکت کوچیک بزنن یه روز و دنیا رو تکون بدن
و برای اونایی که آمریکایی نیستن تا بتونن ایده هاشون رو محقق کنن!!!


پینوشت:
این پسره یه سایت زده به این نام که "آیا این گوگل الدنگ اصلا صدای من رو میشنوه!!!"
و داره توش ویدوی میزاره
از ایده ای که داره
به این امید که یه نفر توی گوگل ایده اش رو بشنوه با دیدن این سایت
حتی نوشته که امروز ساعت 2 با یکی داخل گوگل قرار داره که ایده اش رو ارائه کنه
یعنی جریان از این قراره که پاشده از آیداهو رفته کالیفرنیا اینقدر پشت در گوگل نشسته تا یه نفر اومده گفته که چه مرگته

این سایت رو دنبال کنید شاید ایده های خودتون رو توش ببینید و آرزوهای مرده تون باز زنده بشن

عکس زیر هم عکس پسر عمه ماست که در نروژ بازیگر شده، تو همه ماها این یکی یه دوزار در آورد!


Labels:

ولنتاین!!!


داستان سوم:
بابام زنگ زده میگه
حواست باشه ما از دو چیز مشکل داریم، اول پایین تنه! دوم بالاتنه!

Labels:

MIT

نمیدانم یادتان هست یا نه؟ یک دوست ایرانی داشتم که با هم میرفتیم تنیس و من او را به خاک مینشاندم
خبر اینکه
قبول شده MIT برای دکترا
دم اش گرم


پینوشت:
بعد من هنوز دارم روی اینترنت مزخرف مینویسم

پینوشت دوم:
من برم یکم فکر کنم که با این زندگیم میخوام چه گهی بخورم

پینوشت سوم:
مردم از MIT براشون پذبرش میاد بعدن یه بابایی برای ما ایمیل فرستاده که ولنتاینت مبارک
من کی از این سرگیجه میخوام آزاد بشم نمیدونم

پینوشت چهارم:
این ویدویو احمدی نژاد را دیده اید، رفته توی مسجد گفته که یک دختر دبیرستانی توی آشپزخونه خونه اش انرژی هسته ای کشف کرده
به قول ناصرالدین شاه ما که بیسمارک نداشتیم
همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید
رئیس جمهورمان که آن باشد من هم باید همینی باشم که هستم

Labels:

عروسی ایرانی-آمریکایی
دوست ایرانیمان یک دختر آمریکایی گرفته
دختر خوبی است، این رفیق ما هم پسر خیلی نازنینی است
عروسی را یکبار مدل آمریکایی گرفته بوده اند
حالا ما را دعوت کرده اند منزل یک دوست مشترک دیگر تا یک جشن کوچک هم از سمت ایرانی قضیه بگیرند
دختر های ایرانی با ابروهای مشکی ولی موی بلوند!!! با پوستی که مصنوعی آفتاب گرفته
دور عروس میرقصند و رقص چاقو میکنند
عروس بنده خدا هم کاملا مشخصه که با این خل بازی دختر ها هراسان شده و چسبیده به داماد







باز این رفیق روشن فکرما در مجلس به ما بند کرده که چرا به کسی که هر دو هفته یکبار دوست پسر عوض میکند میگویی "جنده" و میگوید جنده تعریف دارد و باید پولی در کار باشد
و من باز آن تعریف معروف دکتر شریعتی را برایش میگویم که "فاحشه کسی است که از هوس اش بیش از عقل اش استفاده کند، چه مرد باشد و چه زن"





با همخانه ام اردلان شریک شدیم یک شراب خریدیم، یعنی من رفتم می فروشی و یک مرلو Red Diamond خریدم به سیزده دلار، حالا تا دو سال و با تهدید به قتل مرتضی (ماهی مشترکمان) مگر آنکه بتوانم پولم را ازش بگیرم




مادرم بعضی موقع ها میگه نری زن خارجی بگیری ها، امشب هر چه این عروس هراسان رامیدیدم یاد حرف والده میافتادم






پینوشت:
ویدیوی "دختر" همه تقدیم به همه کسانی که مثل جد عزیزم از دختر خوششان میاید، این سندی را من میپرستم، اگر مولانا نبود بیشک من اندیشه های سندی را میپرستیدم

Labels:

موسیقی و روزمره
1- اتاقم را که بعد از مسافرت به قول همخانه ام شبیه خانه های ایتام شده بود تمیز کردم و کف اش را جارو زدم
ملافه ام را هم شستم
تختم بوی اوایل ازدواجمان را گرفته باز!!!

2- من هنوز نا امید نشده ام

3- پری Perry رفته ممفیس شرکت باز کرده
میگم خوب منم استخدام کن
میگه کجایی من پول ندارم خودمو استخدام کنم!!!

4- کلی گاوه رو یادتونه؟ (Kelly the Gaav) همون که میجر بود توی ارتش (فکر کنم بشه سرگرد)
یدونه کتاباش دست من مونده بود
بهش ایمیل زدم که آدرستو بفرست برای من کتابتو پست کنم
جواب داده؟ نیوجرسی
آقا من حسادتی کردم!!!
(تذکر مهم: نیوجرسی چسبیده به نیویورک)
آخه یکی نیست بهش بگه تو بیا گاوتو بچرون کجا رفتی آخه؟

5- رفته ام Sam's Club یک بسته پاستیل خرسی خریده ام
فکر کنم دو کیلویی هست
به دو دلار
من در بهشتم این روزها

6- تونی باتری اش خالی میشد
رفتم دیدم باتری 140 دلار است و من نداشتم که برایش بخرم
شیشه اش هم خراب بود و موتور برقی اش کار نمیکرد
اینروزها هر دو مشکل برطرف شده
هر چند شیشه اش هنوز درست نسیت
اما دیگر باز نمیماند و سوز نمیاید وسط کابین!
اولاد خوب موهبت بزرگیه !!!

7- این کارتون و موسیقی را شنیده اید، موسیقی اش رنگ عشق دارد!

8- به لطف خواهر نازلی سیبیل طلا، گنده لات عالم وبلاگستان فارسی ما این فیلم دفاعیات گلسرخی را هم دیدیم، یادم است توی اینترنت قبلا میفروختندش، حالا جمهوری اسلامی پخشش کرده!!!
(این سیبیل طلا هر چند خیلی لات است ولی گاهی چیزهای خیلی جالبی میگذارد در وبلاگش)


9- آقا این رادیو فردا روی اعصاب شما هم راه میرود وقتی که خبر پخش میکند؟ اینا اینقدر غلط قولوت (؟) حرف میزنند که آدم گاهی خیال میکند نکند تریبون نماز جمعه است
صبح میگفت دولت کانادا 18 نفر رو دستگیر کرده میانگین سنشون بین 18 تا 25 سال بوده!!! آخه این یعنی چی من نمیفهمم
من یاد اون حرف رفیقمون افتادم که گفته بود منشور اسلام سه ضلع دارد! ایمان و تقوا!!!

10- همین دیگه، التماس دعا

Labels:

فال
دلا چو غنچه شکایت زکار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد


این تکه وسط فال حافظ بود، من کلی جالب بود برایم وسط این اوضاع قاراش میش، باید یه فکری به حال زندگیم بکنم اینطوری نمیشه


پینوشت:
کم کم دارم دیوانه میشم وخرافاتی، دیروز داشتم میگفتم اگر کار خوب پیدا کنم حقوق ماه اولم رو میفرستم برای مادرم بده به این خانومهایی که اطرافش احتیاج دارن،

پینوشت دوم:
احتمالا خونمون پر سبزی خشک بشه بعدش!!! (دبدین که به بعضی ها که کمکی میکنی برای اینکه عزتشون دست نخوره میگی یه چیزی برات درست کنن، این مادر ما یادش بخیر عاشق سبزی خشک بود!!!) ما همیشه خونمون تا خرخره توش سبزی خشک بود (اونم اغلب توی قوطی شیر خشک) ها ها آخر شبی ما هم نوستالوژی گرفته ایم ها،

پینوشت سوم:
همچنان اوضاع ریدمان است، اگر این مشکلات حل بشه باز هم میام و از لذات دنیوی براتون مینویسم


Labels:

حالت چطوره؟...
خسته ام،
احساس میکنم به اندازه کافی تلاش نمیکنم ولی دیگه نمیدونم که باید چیکار کنم
کمی هم نگران آینده دارم میشم
نمیدونم
یک جای کار حتمن درست نیست ولی نمیدونم کجا
شاید به اندازه کافی تلاش نمیکنم
ولی کاش میدونستم باید چکار کنم

Labels:

برای خدایان...

شما وقتی میخواهید مغزتان را گرم کنید که کمی فکر کند چه میکنید؟

من این رو از خیلی ها پرسیده ام، بعضی پازل حل میکنند، بعضی بازی فکری میکنند با کامپیوتر







پینوشت:
اگر از من بپرسند اگر خدا در بارگاهش اینترنت داشته باشد احتمالا کدام سایت را میخواند، بی شک میگویم Ted
من مرده این سایتم، دیوانه میکند مرا
تد در حقیقت یک کنفرانس سالانه است که در ان محقق ها میایند و درباره کارشان حرف میزنند ولی نه با زبان خیلی فنی بلکه خیلی عامیانه و مفرح
از ال گور و آنتونی رابینز و برت روتن (همانی که برای انوشه انصاری فضاپیما ساخته) در این کنفرانس سخنرانی میکنند تا یک دختر 11 ساله که موسیقیدان شده هر کدام هم تنها 18 دقیقه فرصت دارند تا ملت را به وجد بیاورند و دیوانه کنند، و جالب اینجاست که همه بیشک موفقند
برگزار کننده های تد آنقدر سخاوتنمد هستند که بسیاری از سخنرانیها را آرام آرام روی اینترنت بگذارند و من و شما را هم در این عیش سهیم کنند
اگر روزی خواستید مرا رسما مجنون کنید برایم بلیط تد را بخرید (بلیطش نزدیک پنج هزار دلار است و سال 2007 اش با اینکه یک ماه از سال نگذشته همه فروش رفته)

بگذریم،
تک تک ویدوهای تد دیدنی است چه به فضا علاقه مند باشید چه به اقتصاد، چه به حقوق زنان و چه به خود زنان!!!، حتما چیزی خواهید یافت که شما را به وجد بیاورد

من گفتم تد را اینجا معرفی کنم تا جوانهای بیشتری معنای لذت را بچشند (سکس هم البته خوب است، اما تد چیز دیگریست)

اگر کمی پا به سن گذاشته ترید و مسایل عمیقتر را میپرستید Gel برای شما بهتر و لذت بیشتری بهتان میدهد
Gel هم یک کنفرانس خیلی مستهجن و خوب است که متخصصان مختلف از لذاتشان در آن حرف میزنند


آره اگر خدا رو جایی بشه دید حتما توی این دوتا سایته

برای تکمیل مرگ هم معرفی تد را در سی بی اس ببینید و بمیرید از این شوق

Labels:

ایندیاناپولیس ... گزارش سفر



این گزارش سفر من است به ایندیانا پولیس
هر چند نتایج سفر خیلی مثبت نیست اما خوب است که اینجا داستانش نوشته شود که هم شما و خانواده ام بدانید من چه کرده ام و هم خودم











پینوشت:

پنجشنبه نیم ساعت زودتر از کلاس میایم بیرون، ساعت یک ربع به چهار، همه وسایلم را گذاشته ام داخل تونی که آماده باشد (تونی ماشینم است که یک ایسوزوی رودیو مدل 97 است که پنجره سمت راستش خراب شده ولی خوب و سر به راه است)، چمدان و کت و شلوار را که گذاشته ام داخل کاور که توی هواپیما دستم بگیرم

چهار و ربع میرسم فرودگاه
توی راه با خودم فکر میکنم که من چقدر این تونی را دوست دارم، درسته که همیشه میگه که بذارمش کلاس کاراته و من پولم نمیرسه ولی خیلی دوستش دارم، و هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی ماشینی مثل تونی داشته باشم

هواپیما یک هواپیمای کوچک جت است، در هر ردیف فقط سه تا صندلی دارد، دو تا سمت راست و یکی چپ، مال من همان صندلی تکی سمت چپ است

توی راه مدارکی را که پرینت کرده ام سعی میکنم حفظ کنم، اسم مدیر عامل و معاون و سر طراح و مدیر مهندسی و اینا، به اضافه اعداد مربوط به فروش و سود سال گذشته، به اضافه آرمانها و اهداف شرکت، اینجایش مرا یاد آرمانهای کاندیدهای مجلس شورای اسلامی میاندازد، اخلاقمداری، تساوی در محل کار، کیفیت و از این مزخرفات،

یک جزوه کامل برایم فرستاده اند در باب Sexual Harassment آنرا هم ورق میزنم، این جزوه ها همه جا یک شکلند،
خلاصه اش این است که اگر در محیط کار به کسی تجاوز کنید بهتان تجاوز میکنیم یادتان نرود

فرودگاه شیکاگو را هیچوقت خوشم نیامده، هر چند دیدن شهرش کم کم دارد به آرزو تبدیل میشود برایم، چهار بار از شیکاگو رد شده ام اما یک بار هم ندیده ام شهر را، هواپیما که نزدیک شهر میشود تازه میفهمی چقدر گنده است این شهر، اما اوهر (فرودگاهش) گه ترین فرودگاهی است که به عمرم دیده ام، اولا که شبیه شنبه بازار است داخلش ثانیا احمقانه ترین و بی تربیت ترین Security را دارد، من تابحال نشده بروم اوهر (در این چهار دفعه) و وضیعت امنیت روی نارنجی نباشد (و این یعنی اگر شما ایرانی باشید تا فیها خالدونتان را میگردند)

بگذریم
از شیکاگو تا ایندیانا پولیس 45 دقیقه هوایی راه هست و سه چهار ساعت زمینی
ساعت 1 میرسم آنجا
و یک ماشین داج کرایه میکنم و یک ساعت میرانم تا برسم به هتل

با اون ماشینه که رانندگی میکردم دلم برای تونی گرفت
تونی خیلی قدیمی تر و ارزانتر و ساده تر از این است، اما دوست داشتنی تر است و خودمانی تر

اتاق هتل قشنگ و راحت است، ساعت سه میخوابم و شش و نیم پا میشم

دوش میگیرم و ریشم را میزنم و لباس میپوشم


اخیرا فهمیده ام که بهترین گره کراوات برای کار گره شلبی است، (هر چند تنها گره ای است که کراوات را پشت و رو میگذارید و گره میزنید) اما خیلی متقارن می ایستد و یادتان نرود که وسطش را دیمپل بدهید تا درست بایستد و عین الله باقرزاده ای نایستد (آن کنار عکس نحوه دیمپل دادن به کراوات است)

یک سری سوال مزخرف مینویسم روی کاغذ که ا ز اینها بپرسم

هتلش اینترنت دارد ایمیلم را چک میکنم، استادم ایمیل زده که کجایی کارت دارم، توی دلم میگم گور باباش، کامپیوتر رو میبندم و میذارم توی کیفم

راننده میاد

میریم کارخانه

من دهنم باز میماند از این تکنولوژی،

میرویم بخش مهندسی اش

باز من کف میکنم

میرویم ناهار
یک سیاهپوستی تا میبیند منم سیاهم میاید مینشیند کنارم
حسابدار شرکت است
کمی حرف میزنیم
آخر که میرود میگوید
من و تو یک چیز مشترک داریم، هر دو از یک چیز نگرانیم آنهم دولتنمان است

میروم مینشینم
اولین کسی که با من مصاحبه میکند
یک مهندس پیر است
همسن پدر بزرگم است شاید هم پیرتر
میگوید رئیس تیم هند است
سی و پنچ سال است در این شرکت است
از مکانیکی شروع کرده
و الان دفتر هند را میچرخاند
آمریکایی است
من از آمریکایی ها خوشم میاید انسانهای خوبی اند
ازم میپرسد ما برای هند و چین و برزیل هم استخدام میکنیم
میگویم برای اروپا چی
جوابش اینست: نه
میگوید اگر چهار ماه قرار باشد بروی هند یا چین چطور؟
میگم مشکلی ندارم
میگه خانواده؟
میگم من تنهام
میگه خوبه

دومی یک مهندس میانسال انگلیسی است
با همان لهجه تخمی انگلیسی و رفتار حرامزاده ای خاص انگلیسی ها
بر خلاف اولی خیلی جاکش است (ببخشید ولی واقعا بود)
مرا یاد معلمهای پیر رمانهای چارلز دیکنز میاندازد
سوال که میکند، با آن چشمهای آبی مرده نگاهت میکند
بی آنکه پلک بزند
با خودت فکر میکنی رنگ چشمهایش به چه شباهت دارد؟ ان دماغ؟
توی چشمهایش دقیقا میخوانی که دارد بهت میگوید
اگه بخوای کلک بزنی دهنت رو سرویس میکنم
تو هم که زندگی ات بر اساس کلک بنا شده
اول نگاهت را میدزدی
بعد با خودت میگویی اینطوری که نمیشود
سعی میکنی نگاهش کنی همان مدل خودش
تیز توی چشمهایش
با خودت میگی
یا من نگاهم را میدزدم و تا آخر عمر مثل موش با تحقیر زندگی میکنم و هر روز یادم میاید که یک روز به یک اینگلیسی روسپی زاده دروغهای روزمره ام را نگفته ام یا تو نگاهت را میدزدی و من باز اجازه پیدا میکنم دروغهای روزانه ام را به خوردت دهم

دعا میکنی کاش حرفی را که میخواهی با چشمانت بزنی را بگیرد
سعی میکنی با نگاهت بهش بفهمانی که:
خیال کردی چون یه عمری ملت ما رو چاپیدین میتونی منو هم از چاخان کردن منصرف کنی، با اون لهجه مسخره، فکر کردی چون هر چه جاسوس توی مملکت ما داشتین کردین نماینده مجلس میتونی نذاری من امروز از پدر سوختگی ذاتیم استفاده کنم، تو همون بهتر بری تو استرالیا کانگرو بخوری، کون گشاد زبون نفهم

نمیدونم پیامم رو گرفت یا نه ولی بعد از او شروع کرد کمی با احترام و لبخند حرف زدن
گفت 17 ساله مهندس این شرکته و از انگلیس آوردنش آمریکا چون مهندس خوبی بوده و الان بزرگترین گروه شرکت زیر دست اونه 47 سالشه و سعی میکنه که از کارش لذت ببره

بگذریم

آخرین نفر یک دختری بود از بخش منابع انسانی شرکت، اومد یه سری حرف زد در مورد شرکت و اینکه چقدر شرکتشون نازبلاست
کامپیوترش رو هم آورد و یک سری اسلاید از گذشته شرکت بهم نشون داد
از شورت اولین مدیر شرکت که در موزه شون نگه داری میکنن تا شورت آخرین مدیر شرکت که هنوز پاشه!
من داشتم فکر میکردم این دختره چرا اینقدر گنده است
حتی با اینکه مدل لباسش دقیقا همون مدلی بود که من همیشه فکر میکنم سکسیه، سیاه و قرمز، جوراب شلواری سیاه و چکمه سیاه و دامن سیاه و بلوز قرمز
با اون وزنش بیشتر شبیه یه فیل قرمز شده بود تا یه دختر سکسی
داشتم با خودم میگفتم که
شرکتی که دختر به این چاقی رو بکنه مسئول منابع انسانی نباید شرکت خوبی باشه

(توجه دارید که من داشتم خودم رو دلداری میدادم که اگه اینا جوابم کردن از قبل آماده باشم و با خودم بگم بهر صورت شرکت خوبی نبود)

مصاحبه ها تمام شد و راننده آورد مرا هتل

من همون داج ناز گلی را که کرایه کرده بودم برداشتم و وسایلم رو توش ریختم و برگشتم

توی راه از داخل ایندیاناپولیس رانندگی کردم که یکم شهر را ببینم
شهر سبز و خوبی است، معماری اش طعم خودش را دارد، زیباست به نسبت
هواپیما تاخیر داشت خیلی و خیلی اذیت شدم، بعضی ها بچه همراهشان بود دلم برای بچه ها سوخت

ساعت 11 رسیدم فرودگاه شهر خودمان
تونی را برداشتم و آمدم، دوازده هم خانه بودم

الانم که دارم این رو مینویسم
با دوستم توی کالیفرنیا حرف زدم
میگفت داره میره بویینگ به ملت درس میده
میگفت نرو ایندیانا بیا کالیفرنیا
منم گفتم باشه میام!!!

اینها اگر مرا رد کنند زیاد مهم نیست
من هنوز امید دارم

امید به عشق، به زندگی، به شرکتهای بدون فیل قرمز، و به لباس سکسی قرمز و سیاه

Labels:

ایندیاناپولیس
رهبر ما اریک کارتمن میگه:
آمریکا یه ده بزرگه که از یک طرف به نیویورک وصل شده

پینوشت:
من برگشتم از مسافرت
جزییات اش را فردا مینویسم بااجازه

Labels: